مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

امان از دست این زن‌ها…

15 بهمن 1396 نوشته‌ها

راننده میانسال اسنپ، مرا آقای عزیز صدا می‌کند و اجازه می‌خواهد تا تلفن کوچکی بزند. از پشت گوشی، زنی جیغ می‌کشد. راننده صدایش را می‌برد بالا. می‌گوید «یه آقای عزیزی مسافرمه، نذار دهنم واشه، جلوش آبروتو ببرم‌ها.» بعد به من نگاه می‌کند و می‌گوید «توجه می‌فرمایین؟» گوشی‌ام را بر می‌دارم و خودم را می‌زنم به آن راه. گوشیش را می‌گیرد سمت من. زن، فحش‌ ناموسی می‌دهد. اخم می‌کنم. راننده آهسته می‌پرسد «ازدواج کردی؟» سر تکان می‌دهم که آره. دهنی گوشی را نگه می‌دارد. می‌گوید «هم‌دردیم.» تا بخواهم جوابش را بدهم به زن می‌گوید «همه چیو همین آقای عزیز شنید. خفه شو لکاته. ببند اون دهن گنده‌تو»

دوباره صدای زن می‌پیچد قاطی آهنگ رادیو که می‌خواند بهاران خجسته باد و مرد، دستش را میگذارد روی زانویم و زیر لبی معذرت می‌خواهد و یک‌هو از پشت گوشی داد می‌کشد « من این آقای عزیز رو برسونم به مقصدش، بعد میام خونه جرت میدم. مرد نیستم پاره‌ت نکنم» گوشی را پرت می‌کند روی داشبورد. می‌گوید «من عذرمی‌خوام آقای عزیز… امان از دست این زن‌ها… زن خوبی هم هستا… ولی انگار ماهی یه بار فحش نخوره ، اموراتش نمی‌گذره…حالا شما رو برسونم، خدمتش می‌رسم»

صدای رادیو را بلند می‌کند که آهنگی است با ترجیع بند ایران و همه ایران‌هاش را محکم و خشن با خواننده تکرار می‌کند و آخرش می‌گوید الهی شکر. من، حالا آقای عزیزی هستم نشسته در پرایدی سیاه، در نزدیک های مقصد. یک آقای عزیزِ نگرانِ زنی که مردش می‌خواهد دمار از روزگارش در آورد. باید چه‌کنم؟ چه‌ می‌توانم بکنم؟ ایکاش بلد بودم حرفی بزنم که آرام‌‌تر شود. این جور وقت‌ها خالی می‌شوم از کلمه. راننده می‌زند کنار. می‌گوید «بفرمایید اقای عزیز. روز خوبی داشته باشید.» پیاده می‌شوم. می‌خواهد راه بیفتد که می‌زنم به شیشه. شیشه را می‌دهد پایین. می‌گویم «اذیتش نکنید لطفن. من اگه وقت داشتم، تا شب شما رو دربست نگه می‌داشتم که خونه نرید. خواهش می‌کنم.»

چیزی نمی‌گوید. شیشه را می‌دهد بالا و راه می‌افتد. من، آقای عزیز سابق، می‌ایستم کنار تک درخت لخت پیاده رو، و به دور شدن پراید سیاه نگاه می‌کنم و نزدیک شدنش به دوستت دارمی در گذشته، که حالا جیغ بلندی شده پشت تلفن و شعر گروس، توی سرم می‌پیچد که کدام پل، در کجای جهان شکسته است، که هیچ کس، به خانه‌اش نمی‌رسد.

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید