مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

دكتر، با همراه حرف نمي زند

3 مرداد 1395 نوشته‌ها

دكترِ مامان، همراه قبول نمي كند. با مريض درست حرف نمي زند. بداخلاق است. هر حرفي باهاش داشته باشي، بايد به منشي اش بگويي. منشي مي رود تو، مي پرسد، برمي گردد. دوباره اگر سوال داشته باشي، غر مي زند.

دكتر مامان، معروف است. به ما گفت: «بيمارستان دولتي عمل نمي كند.» نه اينطور، مستقيم. گفت: «توي بيمارستان دولتي، خودم هم هستم، اما رزيدنت ها جراحي مي كنند. مسئوليت كار با من است.» گفتيم:« مي خواهيم مامانمان را خودتان عمل كنيد.» گفت: «تشريف بياوريد بيمارستان خصوصي.» به منشي گفت. منشي به ما. ما با منشي حرف زديم. گفت: «فقط همين يك بيمارستان مي آيد»…

با علي پول هايمان را گذاشتيم روي هم. اسم بيمارستان خصوصي بود. اتاق هاش چهارتخته. غذاي بيمار و همراه، افتضاح. پول را اول گرفتند. يك كاغذ گذاشتند جلوي مان. توش نوشته بود كه ما از پرستارها و دكتر رضايت داريم و همه چيز را براي مان توضيح داده اند. گفتم : «مادرم هنوز بستري هم نشده.» گفتند: «پروتكل پذيرش است.» گفتم: «دكتر، با همراه حرف نمي زند.» گفتند: «بايد امضا كنيد.»

بعد از عمل آمدند دنبالمان كه دكتر مي خواهد با شما حرف بزند. دويديم پشت اتاق ريكاوري. گفت: «اين نمونه ها را ببريد پاتولوژي.» پرسیدیم: «مامانمان چطور است؟» گفت: «نگران نباشيد. خوب مي شود. زودتر برويد.» رفتيم. ديروز جواب آزمايش ها آمد. مسئول ازمايشگاه گفت: «هيچ خوب نيست. سريع برويد و با دكترش حرف بزنيد.» شبانه رفتیم.

دكتر با ما حرف نمي زند. دكتر همراه قبول نمي كند. توي برگه نوشته تا دوسال راديوتراپي. منشي مي گويد سرمان شلوغ است، سوال نپرسيد. مامان مي خندد و مي گويد خوب شد شيمي درماني نداد. ما نمي خنديم. ما سرگردانيم. ما بيچاره ايم. چشم مي چرخانيم كه مامان بغضمان را نبيند. مامان مي گويد نگران نباشيد. دكتر مي گويد نگران نباشيد. دكتر به منشي اش مي گويد. منشي به ما. ما نگران هستيم خانم دكتر. ايكاش با ما حرف مي زديد….
.
.
.
پانويس: من دوستان و اقوام پزشك فروانی دارم. آدم هاي درجه يك، مهربان و انسان. پزشكي را مي شناسم كه براي بيمارش جان مي دهد، غصه مي خورد، دوستش دارد. اما نمي دانيد اين حرف نزدن خانم دكتر، اين ندانستن و استيصال ، روزي چند بار ما را مي كشد….

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید