Notice: fwrite(): write of 601 bytes failed with errno=122 Disk quota exceeded in /home/h170793/domains/mortezabarzegar.com/public_html/wp-content/plugins/wordfence/vendor/wordfence/wf-waf/src/lib/storage/file.php on line 43
شناسنامه المثنی - مرتضی برزگر
مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

شناسنامه المثنی

1 دی 1394 نوشته‌ها

آن شبی که دزد به تاکسی بابا زد، چیز دندان گیری پیدا نکرده بود الا یک کاسه پر از سکه های دو تومنی، یک بطری خالی از آب و کیف کوچکی که توش چند تایی کاغذ پرداخت قسط و شناسنامه اش بود. یک هفته بعد، بابا شناسنامه المثنی گرفت. داشتم شناسنامه را نگاه می کردم که دیدم اسم مامانم نیست. بهش گفتم: «اسم مامان پروانه کو؟ چرا پاکش کردی؟» گفت: «نمی نویسن بابا. اسم آدم هایی که دیگه نیستن رو هیچ جا نمی نویسن. نمی نویسن که مجبور نشن جلوی اسمشون مهر بزنن که نیست. که مرده. که باطل شد.»

همینطوری داشتم شناسنامه را نگاه می کردم که دیدم توی اسم بچه ها، اسم زهرا هست، اما اسم من نیست. گفتم: «خوب اسم من کو؟ من که هستم.» شناسنامه را گرفت و شروع کرد به خواندن. گفت: «راست میگی ها. اسم تو کو؟» گفتم: «نکنه منو هم مثل مامان پروانه مرده کردی؟ یا نکنه من از اولشم بچه ات نبودم؟» بابا بغض کرد و من گریه ام گرفت. دویدم توی حیاط. زهرا توی گهواره اش داشت جغجغه اش را تکان می‌داد. موهاش را کشیدم و گفتم: «فقط من بچه بابا محسنم. نه توی احمق جیغ جیغو.» زهرا زد زیر گریه. بابا آمد و گوشم را پیچاند. دردم آمد. گفتم: «بابا. آدم که مرده باشه، دردش هم میگیره؟» گفت: «نمیشه تو انقدر رو زخم من نمک نریزی؟ نمیشه لال شی؟» بعد یک پس گردنی محکم زد پشت کله تازه تراشیده ام که سه دور، دور خودم چرخیدم.

هیچ وقت اسمم توی شناسنامه بابا نرفت. ثبت احوال کلی شرایط گذاشته بود که استشهاد باید بیاری و مدارک جور کنی و امام جماعت محل هم باید نامه را مهر کند. بابا هم لابد توی دلش یک شیشکی مشتی بسته بود و بعد گفته بود که «زرشک. بچه منه. حاج آقا کون نشوریان باید بگه هست یا نه؟ نخواستیم اصلن.» همه کودکی و نوجوانی و جوانی ام به این غُصه گذشت که اسمم توی شناسنامه بابا نیست. که شناسنامه مامانم باطل است و من حالا لابد مرتضایی هستم که از لای بته عمل آمده.

پریشب خواب بابا را دیدم که دارد شناسنامه اش را نگاه می کند. روی جلدش ننوشته بود المثنی. حسابی می خندید و چشم هاش برق می زد. گفتم: «اسم منم اون تو هست بابا؟» یک طور عجیبی نگاهم کرد و لبخند زد. کمی دور تر از بابا، مردی ایستاده بود که صورت نداشت اما توی یک دستش، یک کاسه پر از سکه های دوتومانی بود، و توی ان یکی دستش یک بطری خالی از آب.

☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️☃️

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید

Fatal error: Uncaught wfWAFStorageFileException: Unable to verify temporary file contents for atomic writing. in /home/h170793/domains/mortezabarzegar.com/public_html/wp-content/plugins/wordfence/vendor/wordfence/wf-waf/src/lib/storage/file.php:52 Stack trace: #0 /home/h170793/domains/mortezabarzegar.com/public_html/wp-content/plugins/wordfence/vendor/wordfence/wf-waf/src/lib/storage/file.php(659): wfWAFStorageFile::atomicFilePutContents('/home/h170793/d...', '<?php exit('Acc...') #1 [internal function]: wfWAFStorageFile->saveConfig('livewaf') #2 {main} thrown in /home/h170793/domains/mortezabarzegar.com/public_html/wp-content/plugins/wordfence/vendor/wordfence/wf-waf/src/lib/storage/file.php on line 52