مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

عطر کلمات

12 مرداد 1395 نوشته‌ها

مامان پروانه کنج برگه‌ام نوشته بود: «خانم معلم، مرتضا نقطه‌های “پ” را کامل نمی‌گذارد.» بابا محسن، پایینش نوشته بود: «همش دارد فوتبال تماشا می‌کند. بدخط است.» برگه را گذاشته بودند لای دفتر دیکته. من هم گذاشته بودم روی میزِ کلاس. از هیچی خبر نداشتم. خانم معلم گفت: «کی می‌دونه “پ” چند تا نقطه داره؟» همه دست بلند کردیم. گفت: «مرتضا بگه.»«سه تا خانوم.» «ببینم مرتضا، بلدی بنویسی پروانه؟»

گچ را گرفت سمتم. روی تخته نوشتم “پروانه.” گفت: «یه خوش خط‌تر هم بنویس.» نوشتم. گفت: «یه کم خوش خط تر.» هی داشتم پروانه های خوشگل می نوشتم. خانم معلم گفت: «یکی از بچه ها، همش تو خونه فوتبال تماشا می‌کنه. خودش می‌دونه کیه.» دوباره یک پروانه مشتیِ‌ بزرگ نوشتم. گفت: «فوتبال هم ببینه، مشقاشم خوش خط بنویسه.» بعد گفت: «بشین مرتضا. آفرین.» دیدم دارد یک چیزی می‌نویسد. بعد از کلاس گفت: « این نامه رو بده مامانت.»

نامه پیش زن عمو بود. همه این سال ها. گذاشته بود که دست خط مامان و بابا را بعد از عقد، یادگاری بدهد. رفته بودیم خانه شان. گفت: «مرتضا، همه این سال ها برات نگهش داشته بودم.» کاغذ، کاهی و چروک بود و لکه های درشت داشت. مثل یک تابلوی چهار نفره. دست خط خرچنگ قورباغه من، کلمات صاف و زاویه دار مامان، نستعلیق بابا و حروف شکسته خانم معلم. توی دیکته نوشته بودم”یروانه.” یک نقطه کم. مامان نوشته بود: «”پ” سه نقطه دارد. نوزده و نیم.»

سال بعد، خود خانم معلم دیکته شب می‌گفت. فقط به من. می‌دانست که مامان پروانه‌ام، بال در آورده و رفته. فهمیده بود که بابا، حوصله و اعصاب ندارد. بعد از کلاس نگهم می داشت و دیکته می گفت. دیکته های بی “پ”. فین فین می‌کرد و کلمه ها را تکرار می کرد. موقع نوشتن، هی روی سرم دست می‌کشید. لجم در می‌آمد. می خواستم بگویم انقدر دست به کله کچل من نکش. بدخط می شوم. هی نازم می داد. هی فین فین می کرد. من هم از قصد بدخط می نوشتم. برای “ب” و “یـ” ‌ هم سه نقطه می‌گذاشتم. هیچی نمی‌گفت. همش 20 می‌داد. خیلی لج در آر بود. وقتی می رفتم خانه، از روی دیکته‌های پارسال، زیر “ب” و “یـ” خط می کشیدم. عین مامان پروانه. می نوشتم: «”ب” یک نقطه دارد. “یـ” دو نقطه دارد.» می نوشتم:«خانم معلم، مرتضا نقطه ها را درست نمی‌گذارد.» نیم نمره، نیم نمره کم می‌کردم. با همان خودکار مامان، که عطری بود. بعدش ، هی کاغذ را بو می کردم. بوی مامان را می داد. یکی دوبار هم روی خط مامان، زبان زدم. شیرین بود. نمی دانم کی، نامه گم شد. بعد از عقد فهمیدم که زن عمو پیدایش کرده. نگهش داشته تا به وقتش. وقتش که شد، عطر کلمات پریده بود….

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید