مرد که گریه نمیکند
الهه هیچوقت هشت صبح پیام نمیدهد. میخوابد کنار عسل. تا ده. تا یازده. تا هر وقت که سیراب شوند از خواب خوش. اینکه هشت صبح، پیامکش را روی گوشیم ببینم، دلم را میلرزاند. هر کس دیگری هم. فرقی ندارد.
فوری یاد آن صبحی میافتم که مامان زنگ زد که حال بابات خوب نیست. پرسیدم «زندهاست؟» گفت «بیا.» رفتم. نبود. انگار هیچوقت نبوده. لای چشمهاش باز بود و کمی دهانش. پلاسکو شدم. سوخته و ریخته. زنگ موبایلم را بعدِ آن بستم. گوشیم پر از تماسهای ناموفق است. الهه هشت صبح پیام داده «صبح بخیر.» دکترم میگوید «موقع اضطراب نصف الپرازولام.»
مینویسم «چیزی شده؟» میگوید «حال عسل خوب نیست.» میمیرم لای این کلمات. زنگ میزنم بهش. صدایش گرفتهاست. دیشب را نخوابیده. مامان بزرگ میگفت «آدم مار بشه، مادر نشه.» میگوید «از دو نصف شب دلش درد میکرده.»
عسل به این راحتیها دارو نمیخورد. شربتش را با سرنگ میریزیم توی دهانش. میگوید «دیشب از درد خودش میگفت شربت بده.»
بابا میگوید «مرد که گریه نمیکند.» صدام را محکم میکنم پشت تلفن. انگار که قویترین آدم دنیا. میگویم «چیزی نیست. بیام ببریمش دکتر؟» رفتهاند کرج. خانهی مامان بزرگ. میگوید «نه. دکتر بیاد، خودمون میریم.»
مامان بزرگ میگفت «از بس آقاداییتو شستم انگشتام پینهبسته.» میگفتم «کسی ندونه فکر میکنه، سمباده میزدی بهش.» میگفت «بذار جوجهات درآد، میفهمی.»
به الهه میگویم گوشی را بدهد به عسل. میگویم «سلام بابا.» جواب نمیدهد. میگویم «عشق منی تو. عسل منی.» صدای نالهی ضعیفش را میشنوم. میگویم «دلت درد میکنه بابایی؟» میگوید «بالا آوردم.» انگشتهام پینه بسته از بس چنگ زدم به دیوار سیمانی.
میگویم «بیام ماچش کنم خوب شه؟» پیرمردِ توی جوکها میگوید «اگه ماچت شفا میده، بیا پروستات منو هم ماچ کن.» اشکهام میریزد پایین. بابا میگوید «مرد که گریه نمیکنه.»
عسل میگوید «دلم درد میکنه موتضا.» میگویم «باید بگی بابا.» میگوید «موتضا دلم درد میکنه.» مامان بزرگ میگفت «بچهدار، بالای دار.»کسی طناب را سفت میکند دور گردنم. دکترم میگوید «اگه اضطرابت شدید بود، یک الپرازولام کامل.» حاج آقا میگوید «بهشت زیر پای مادران است.»
مینویسم «و جای قلب همه باباها، جهنم میتپد.» مارهایی که مادر نشدهاند، توی شکمم چمباتمه میزنند. الپرازولام خوابآور است. چشمهام را به زحمت باز نگه میدارم. نیمهباز. منتظر خبر. کسی میگفت «مرده که چشم به راهه، چشماش باز میمونه.» مردهی باباها هم زندهاست انگار. مثل من، مثل بابا….