من حساب همه چیز را داشتم
بابا محسن که مرد، نه چیزی گذاشت و نه چیزی داشت که بگذارد. اوضاع زندگیمان تعریفی نبود، اما بابا اجازه نمیداد سود لباسها را ببریم بالا. میگفت حلال نیست. میگفت مردم نباید تاوانِ نداری ما رو بدن. میگفت خدای ما هم بزرگه. هفتهای دوبار از مامان میخواست برایمان میوه صادراتی بخرد. صادراتی یعنی میوههای زیادی رسیده، لهیده و نیمه خراب. هندوانههایمان یا شانس و یا اقبالی بود. اما همیشه خدا سفید در میآمد. بابا میگفت خاصیتش جایی نمیره. خودش پوست هندوانه را میتراشید و میگفت بهبه. خوراک برهاستها.
ماها از همان بچگی کار کردیم. من اول رفتم میوه فروشی. بعد ساعتسازی و پخش پلاستیک و مدرسه افغانستانی و بازارِ آهنگرها. اسم کارم حسابداری بود، اما بار میبردم. بار لباس. وقتی برمی گشتم مغازه اوستایم میگفت چند تا بردی؟ میگفتم دو جین. میگفت افرین. حسابشو داشته باش.
من حساب همه چیز را داشتم. حساب قیمت بلیط اتوبوس. حسابِ نیم کیلو نان خامهای تُردِ پشت ویترین قنادی. حسابِ کتانیام که یارو گفته بود شش ماه ضمانت دارد و سه ماهه پاره شده بود. بو هم میداد. بوی سگ مرده. از بس پا میکردم و این ور و آن ور میدویدم باهاش.
من ذره ذره خودم را جمع کردم تا توی 22 سالگی، یک شرکت کوچک بزنم با پسرعمهام. نشد. نگذاشتند بشود. نشستند زیرپاش و گفتند سهمت را بگیر و بیا بیرون. کلش چقدر بود؟ یک میلیون. بابدبختی جورش کردم. با التماس به حاج آقای صندوق مسجد. آخرین قسطش را که دادم، بیست و چهار سالم شده بود.
آن مرد که آمد، ان مرد بهاری، دیگر نتوانستم شرکت را نگه دارم. راستش اجارهمان هم در نمیآمد. روزنامه گرفتم و آگهی نگاه کردم و رفتم توی یک شرکت دیگر. از اول شروع کردم. از صفر. از «ب» بسم الله. هنوز هم یک لحظه بیکار نمی نشینم. مواظبم که مالم شبهه ناک نشود. کم فروشی نکنم. به عسل، نانِ حرام ندهم. از خودم، از زندگیام، از خدا هم راضیم.
اما گاهی وقتها که به ماشینهای آخرین سیستم، به قراردادهای آنچنانی، یا حتا خانه ای که اجارهای نباشد، فکر میکنم یک عالمه سوال میآید توی ذهنم. به اینکه چه کار باید میکردم که تا حالا نکرده ام. شاید هم ژنمان مشکل دارد. ژن من، ژن مامان پروانه که توی وصیت نامه اش، نوشته بود نیم کیلو عدس از بقالی سرکوچه گرفته، پول نداشته، یادمان نرود که دینش را بدهیم. یا ژن بابا که از جنگ، برایمان پوکه فشنگ آورد و توی گوشمان گفت جایی نگی بابات جبهه بوده ها. مردم شهید دارن. ما خجالت می کشیم.