مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

پانداهای اخمالو

2 دی 1397 نوشته‌ها

به همه‌ی آن‌ها که شبیه تو هستند، محتاجم. به آن‌ها، که برای بوسیدنشان باید خم شد یا گذاشت، خودشان را روی پنجه بکشند بالا. به آن‌ها که دست‌هاشان گرم است، مرطوب، و منتظر. به آن‌ها که پیچاپیچ دربند را با لب‌های سرخ تُرشک خورده می‌دوند بالا، و روی همه پل‌ها، کوتاه و بلند، سلفی می‌گیرند با کلاه پشمی روی پیشانی کشیده و شال زیر بینی بسته و چشم‌های وحشی لعنتی‌شان.

به آن‌ها که سرد و ترسناک تله‌سیژ‌ یخ بسته را می‌رقصند، به آن‌ها که برای کوه‌نوردهای نفس‌بریده، دست تکان می‌دهند و به آن‌ها که نگرانند برق قطع شود و معلق بمانند میان زمین و هوا.

و به هر کس که می‌داند بلند و طولانی تجریش تا راه‌آهن را چطور شانه به شانه دیگری راه برود. و حرف‌هایش در تمام خیابان‌ها، کوچه‌ها، بن بست‌ها، مغازه‌ها، سینماها و کافه‌ها تمام نشود. و چیزهایی درباره گیاهان دارویی بلد باشد. خواص جوشاندنی‌های تلخ و ترش، و بفهمد سردی را، گرمی را، اشتیاق را و فقدان را.

و به هر کس که وقت دلخوری، بارها پیام می‌فرستد «سلام.» و بعد استیکر می‌دهد پشت هم، قلب‌های دوتایی، ماچ‌های محکم، پانداهای اخمالو و گیف‌های بی‌ادبی. دنیا را به هم می‌ریزد تا وقتی نگفته‌ای: «عزیز من.» و بعد برایت بدمزه ترین کیک‌های دنیا می‌پزد و توی ظرف‌ یک‌بار مصرف می‌فرستد، با یادداشتی کوچک که «دوستت دارم.»

من، به همه‌ی آن‌ها محتاجم. به هجوم بی‌وقفه‌ی زن‌ها، مردها، بچه‌ها، عاقل‌ها، دیوانه‌ها. به تک تک‌شان. به مجموع‌شان. به صدایشان، زیر یا بلند، شاد یا غمگین ترسیده یا امیدوار. و عطرشان و بوسه‌های تند‌‌شان از گلو، گونه، و نرمه‌ی گوش. اینجا یک دیوانه‌ی غمگین به تمام آنچه که تو بودی، محتاج است.

و این یک آگهی ساده نیست. اعلامیه‌ی بلندی‌است در جستجوی تو، به تمام روزنامه‌ها و شب‌نامه‌ها. به هر کس خبری از تو دارد. یا شبیه به توست. از دور یا نزدیک. کجایی؟

پی‌نوشت: براساس شروع دل‌انگیز نوشته‌ی درخشانی از راضیه سادات میری

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید