پایان کبوتر
در میان تصاویر این روزها، عکسی به چشم میآید از زنی پشت به تصویر که لباس چریکی به تن دارد و گیرهای از گلهای زرد و آبی به موهای روشنش زده. و شاید همین حرکت نمادین، این تصویر را پر بازدید میکند و کسی توضیحی به آن اضافه میکند که «یک زن همیشه زیبایی میبخشد، حتی به جنگ.»
اما نه.
هیچ کس نمیتواند به جنگ زیبایی ببخشد. هیچ کس نمیتواند این صورت آلوده را تطهیر کند. هیچ کس نمیتواند با خط خوش روی موشکهای چندصدکیلویی شعر «بنیآدم» حک کند و در انتها بنویسد «ببخشید». و بعد موشک را بیندازد به سمت خانههایی در شمال یا جنوب شهر. وقتی سقفها شکافته شوند، دیوارها فرو بریزند و تنها به تکههای معوج جدا افتادهی خالی از لبخند بدل شوند، دیگر چه فرقی میکند؟
به فرض که تمام کشتهها را با تابوتهای طلا تشییع کنند. به فرض که بدنهای شرحهی شان را با آب زمزم غسل بدهند. به فرض که از آسمان، گورستانها را با غنچههای نوشکفته گلباران کنند. آیا همهی اینها میتواند دم مسیحایی شود و مردگان را زنده کند؟میتواند گرمای دست پدرانهای شود که سالها بعد موهای فرزند دلتنگش را نوازش بدهد؟ میتواند آغوش پرتپشِ مادری شود که استخوانهایش در انفجاری متلاشی شده؟ میتواند صدای کودکانهای شود که در ساحل دریا میدود، گوشماهی جمع میکند،مرتب تشنه و گرسنه میشود،لباسهاش را کثیف میکند و ماچهای سفت میخواهد؟
نه.
هیچ کس نمیتواند به جنگ زیبایی ببخشد. کافیست یکبار صدای سرفههای بیپایان مردی را از اتاقی نزدیک شنیده باشید که سالها پیشتر، بوی سیب بمبهای ممنوعه به نایژکهای ریهاش نشسته. کافیست همراه زنی به گورستان رفته باشید که مزار فرزند یا همسرش را مثل تنی داغ به آغوش میکشد، صورت به تصویر قبر میچسباند و از سرمایِ سنگ، بوسه برمیدارد.
کافیست بچهای باشید در صبحگاه مدرسهای که بمباران هفته پیش، دوتا از همکلاسیهایش را قاب عکسهایی کرده؛ قاب عکسهایی تکیه داده بر نیمکت کلاس، با روبانهایی سیاه و چشمهایی امیدوار و معصوم. و حالا آقای ناظم با پرچانگی بیاندازهای توضیح میدهد که میخواهیم به آنها ادای احترام کنیم و بعد از معلمها میخواهد یک شاخه گلایل سفید به همه دانش آموزها بدهند تا روی نیمکت آنهایی بگذارند که کمی پیشتر؛ دوست و همکلاسی و هم نیمکتشان بوده. و کجاست پاسخی به این کلمات که «وقتی مُردی، گل میخوای چیکار؟»
نه.
هیچ کس نمیتواند به جنگ زیبایی ببخشد. چرا که جنگ، پایان کبوتر است.