یک بار هم یک فامیل پیر و مریض و حواس پرت را آوردند خانه ما. نمی دانم برای این که…
یک بار هم یک فامیل پیر و مریض و حواس پرت را آوردند خانه ما. نمی دانم برای این که…
هر آدمی یک آهنگ مخصوص دارد. آهنگی که انگار برای او نوشته شده. من فکر میکردم آهنگ بابا محسنِ من،…
گفتم: «ببخشید خانوم، مثل این که این کاغذ از کیف شما افتاده.» کوچه خلوت بود. نامه را گرفت، آهسته گفت:…
مامان بزرگ لباس نوهام را تنم کرد. گفت: «همینجا توی راهرو وایستا.» آقاجون عصا زد و آمد جلوی در. در…