1- من از آن عبدالباسطی های دو آتشه بودم. با اینکه پدرم و معلمانم، منشاوی خوان بودند، ولی من کشته…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
1- من از آن عبدالباسطی های دو آتشه بودم. با اینکه پدرم و معلمانم، منشاوی خوان بودند، ولی من کشته…
خوابگاه دانشگاه ما، موش داشت. امیرْعباسی دیده بود. ماها نه. داشتیم ناهار می خوردیم. دو تا تن ماهی سرد و…
ﻏﻢ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﺗﺮﯾﻦ ﺣﺲ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺷﺎﻥ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ…
ﻣﺎ ﺑﺎﺑﺎ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ… ﺭﺍﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﺍﻣﺎ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﯾﮏ ﺳﻨﮓ ﻣﺴﺘﻄﯿﻠﯽ ﺍﺳﺖ ﻭﺳﻂ ﺑﻬﺸﺖ ﺯﻫﺮﺍ ﮐﻪ ﺑﺎﻻﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺎﺩﺭﻭﺍﻥ ﻭ ﭘﺎﯾﯿﻨﺘﺮﺵ…