بعد از سربازی، به هر کسی که میشد، برای کار رو انداختم. دایی حسین گفت می تواند از آن یکی…
بعد از سربازی، به هر کسی که میشد، برای کار رو انداختم. دایی حسین گفت می تواند از آن یکی…
گفت: «منو نمیشناسی؟» خوب به آوای خفهاش گوش دادم. «میشه خودتونو معرفی کنید؟»«چطور منو یادت نیست. میخوای اول اسممو بگم؟»…
همیشه اولین مشت، اولین ضربه به ران و اولین برخوردِ بینی به تشکِ سفت درد دارد. درد دارد، اما ترست…
این دومین باری است که خواب مردن میبینم. بار اول، پشت سر تشییع کنندهها راه میرفتم و برای جوانیام غصه…