بابا محسن، پروردگارِ ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون،…
بابا محسن، پروردگارِ ضدحال زدن بود. مثلن تمام هفته منتظر دربی بودیم. با سوت داور، بابا از اتاقش میآمد بیرون،…
دختر را کریمی گرفته بود. از پایین پلهها صدای خشخش بی سیم و التماس میآمد. من تازه نمازم را خوانده…