مامان بزرگ، آدم قانعی بود. با اینحال، ناهار و شامش را که میخورد، میگفت «خدایا شکرت. اما بهتر از این…
مامان بزرگ، آدم قانعی بود. با اینحال، ناهار و شامش را که میخورد، میگفت «خدایا شکرت. اما بهتر از این…
دوست داشتیم برای تولد سه سالگیت، جشن کوچکی بگیریم. دوست داشتیم تمام خانه را ریسههای سبز و قرمز و آبی…
عسل برای خودش شخصیتی خیالی ساخته به اسم«خانم محترم». برای تبدیل شدنش به «خانم محترم» از اتاق بیرون میرود، کیف…