بابا محسن عزیز من سالهاست کلماتم را در جای خالیت میچینم. در اندوه زنگ زدهی سقف تاکسی نارنجی. در…
بابا محسن عزیز من سالهاست کلماتم را در جای خالیت میچینم. در اندوه زنگ زدهی سقف تاکسی نارنجی. در…
هر انسانی، چاههایی تاریک دارد. و سیاهچالههایی. بابامحسن من و دیگرانی شبیه او، و پدرانشان، دیکتاتورهایی بودند، کوچک یا بزرگ؛…
بچهتر که بودم، اتوبوسهای دوطبقهی شمشیری-قیام پر بود از پیرمردهای هرزه دست… ترکیب دلهرهاوری از بوی عرق و تنانگی…حرکت آرام…
رابطهی هفت سالهی من و مامان پروانه، مانند هیچ مادر و پسر دیگری نبود. مثلا موقع فوت کردن کیک تولدشش…