آدم باید گاهی خودش را بمیراند
آدم باید گاهی خودش را بمیراند. بنشیند بالای سر خودِ مرده اش. فاتحه بخواند و چند قطره ای اشک بریزد. بعد پشت آمبولانس بخوابد تا بهشت زهرا. روی سنگ صاف و خیس کف مرده شور خانه دراز بکشد. بگذارد تا آب بریزند رویش. کفی اش کنند. بعد خودش را کفن کند، دو سر خودش را گره بزند. پرچم یا اباعبدلله بیندازد روی کفن اش. بعد خودش را سرازیر کند در قبر. خاک بریزد روی خودش. بالای قبر بنشیند و زار زار گریه کند و زیر لب زمزمه کند: یا اهل لااله الا الله. کیف وجدتم قول لا اله الا الله.
آدم باید گاهی خودش را بمیراند. برود هفتم آن مرحوم. جلوی در به بازماندگانش تسلیت بگوید. مادر داغدار و همسر داغدیده اش را به آغوش بکشد. به عکس آن مرحوم نگاه کند و با خود فکر کند که دنیا چه دنیای بی وفایی است. چقدر برای مردنش زود بود. و چقدر آدم هایی که امروز آمده اند، آشنا هستند. و به این بیاندیشد که این آدم ها را کجا دیده بود.
آدم باید گاهی خودش را بمیراند. بنشیند توی قبر و حساب و کتاب کند. با خودش، با خودش، با خودش. به خودش بگوید: آهای ادمیزاد، از خودت خجالت بکش. با این همه اهن و تلپ همین بودی؟ ته ته همه حرف خوبهات همین بود؟ بعد باید بنشیند جلوی خودش. هر حرفی که خودش به خودش می زند سرش را بیندازد پایین و شرمسار بگوید: غلط کردم. گه خوردم. آدم می شوم. بعد خودش که ان ور نشسته است به او چپ چپ نگاه کند و بگوید: با اینکه می دانم آدم نمی شوی، ولی باشه باز هم برو زندگی کن. و بعد خودش که این ور نشسته بگوید: این دفعه با همه دفعات قبل فرق دارد. قول می دهم. و خودش که ان ور نشسته لبخند تلخی بزند.
آدم باید خودش را بمیراند تا از گور بیرون آمدن را یاد بگیرد. دوباره زندگی کردن را. بخاطر بیاورد که چه کارهایی باید انجام می داده که نداده و چقدر زمانش کم است. آدم باید خودش را بمیراند.