باز هم به من دروغ بگو…..
یکی از لذتهای زندگی من، تماشای آدمها در لحظهایست که دروغ میگویند و گمان میکنند کسی نمیفهمد. مثلن همین چند روز پیش، با آدم سرشناسی جلسه داشتم. میگفت «خرج خانه من، ماهی صدمیلیون است» و من با دهان باز میگفتم «عه.» میگفت کادوی روز مرد، یک واحد 150 متری نقلی توی بارسلون از زنش کادو گرفته. میگفتم «نچ نچ.» میگفت پسر کوچکهش عشق دکتری است اما بهش گفته فقط عشق و حال. گفتم «همین ممد؟» گفت «همین ممد.»
و بعد کلی چُسی آمد که نقشه راه اینست و آیندهات با این بیزینس زیر و رو میشود و البته، خودش نیازی به این کار مشترک ندارد و قصدش خیر است و میخواهد قدمی برای جوانان مملکتش بردارد. آخر سر هم، چند قطره اشک ریخت. چه بازی بی نقصی! دستمال کاغذی را از روی میز گرفتم سمتش. گفتم «این مملکت قدر شماها رو نمیدونه. چرا نمیرید؟» گفت «گاوم مرتضا. دیوانهام. دیوانه این خاک. این مردم.»
بعد تعریف کرد که توی لهستان، کارخانه نوشابه انرژیزا دارد و اصرار کرد که یکبار باهاش بروم. گفت شبهای آنجا طور دیگری است. خیابانی دارد که زنها، توی ویترین میایستند و هر کدام قیمتی دارند. گفت «دست روی هر کدام گذاشتی مهمان من.» و من همان لحظه، بلند بلند و از ته دل خندیدم. گفت «خوشت اومدها. ای شیطون. رو نمیکنی.» گفتم «نه. خندههه توی دلم مونده بود. ببخشید.»
هوای پشت پنجره، آبیِ سیر شده بود و صدای پیشخوانی اذان میآمد. گفت «چی میگی؟ هستی پای کار؟» گفتم «فکرامو میکنم. اما من زندگی امثال شما رو بلد نیستم. یاد گرفتم به همین حقوق شرکت و پول معلمی، قناعت کنم. بعضی عصرا هم عسلو بغل میکنیم و با الهه میزنیم بیرون؛ بستنیای، ساندویچی چیزی میخوریم. خرج خونمون هم ماهی دو سه تومنه. بقیه حقوقمو اجاره میدم و کمی هم پس انداز میکنم. اما خداییش شبا رو راحت میخوابم.» «راحت؟ با این اوضاع؟» «تخت»
موبایلش زنگ خورد و از اتاق بیرون رفت. هیچ نمیتوانستم نیشم را جمع کنم. میدانستم که همین تعریف ساده از زندگی دخلش را آورده. وقتی برگشت گفت باید برای کاری فوری برود دبی. گفت دوباره تماس میگیرد و هماهنگ میکند. گفتم «واشه. واشه.»
خبرش را داشتم که قرار است آنشب با زنش سر طلاق توافقی حرف بزنند. باید خودم را میرساندم سعادت آباد. با ممد برنامه استخر داشتیم. قبل تر همه چیز را برایم تعریف کرده بود. از بیپولی پدرش. از دروغهای بزرگی که میگوید و از زندگی بههم ریختهشان.
پینوشت: حالا اگر دوست داری، باز هم به من دروغ بگو…..