دختر آقا ایرج
ما فهمیده بودیم آقا ایرج آن آدمی نیست که نشان میدهد. یعنی آن آشپز خوش اخلاق هیات که همیشه موقع همزدن قیمه ها، گریه میکرد. این را دوم دبیرستان فهمیدیم. توی کلاس داشتیم از نداشتههایمان حرف می زدیم که محمدرضا گفت «عشق.» من شیشکی بستم و ماهان، روح بابایش را قسم خورد که یکی را دوست دارد. من هم خاک مامانم را و بعد محمدرضا مُقُر آمد که خاطر کسی برایش عزیز است. خیلی زود فهمیدیم که هر سهتایمان دختر آقا ایرج را میخواهیم. اول خواستیم یقه هم را پاره کنیم. اما نکردیم.
به جایش، هر چه در مورد دختر آقا ایرج میدانستیم، برای هم گفتیم. من برایشان تعریف کردم که یکبار، دیگهای هیات را خانه ما بار گذاشته بودند و من توی راهرو، دختر آقا ایرج را دیدم و تنهام بهش خورد. همان یک لحظه را نیمساعت توضیح دادم که چقدر نرم بوده و بوی عطرش تا مدتها نمیرفته و آخ را چطور گفته.
ماهان برایمان از شبی گفت که آقا ایرج و خانواده اش، شب را خانهشان مانده بودند. گفت آن شب از فکرو خیال تا صبح چشم روی هم نگذاشته. با این حال، محمدرضا حرفی زد که کرک و پرمان ریخت. گفت بعضی وقتها از تلفن عمومی سر کوچه، زنگ می زند خانه آقا ایرج. گفت یک روزهایی دخترش بر می دارد، اما او چیزی نمیگوید و فقط فوت میکند. کلی التماسش کردیم که قبول کند با هم زنگ بزنیم.
آقا ایرج که گوشی را برداشت، گفت «بله؟» چیزی نگفتیم. گفت «لالی؟» داشتیم صدایش را گوش می کردیم و آرام نفس می زدیم. «دنبال اون عمه خرابت می گردی؟» کمی بهمان برخورد، اما چیزی نگفتیم. بعد داد کشید «مرتیکه پدر سوخته پاپتی. فکر میکنی نمی دونم کی هستی؟» محمد رضا آرام فوت کرد. گفت «همون جایی که هستی وایستا که دارم میام.» شاشیدیم به خودمان و در رفتیم. یک هفته بعد که دیدیم خبری نشد، دوباره به خانه اش زنگ زدیم. گوشی را اول دخترش برداشت و من یک فوت محکم کردم. صدای آقا ایرج را شنیدم که گفت «کیه؟» گوشی را که گرفت، هر چه کش میشناخت را برایمان شمرد و گوشی را کوبید. راستش، یک جورایی خوشمان هم آمده بود. توی هیات، برایمان حدیث میگفت و پشت تلفن، بهمان فحشهای زیر نافی میداد.
دیروز که گفتند آقا ایرج هم مرد، یک لحظه یاد آن عشق سه نفره افتادم. یاد اینکه بعد از مدتی، دخترش برایمان اهمیتی نداشت و تنها جذابیت آن خانه، صدای مردی بود خوش اخلاق که فحش های ناموسی میداد و قپی میآمد که میشناسدمان. با این حال، تا دیروز، فقط ما بودیم که میدانستیم آقا ایرج آن ادمی نیست که نشان میدهد و حالا، لابد او هم میداند که ما آن بچههای پاک و معصوم نبودهایم….