درباره شجاعت
درباره شجاعت
در ویدیوی پرتماشای این روزها، مردی با زور و ارعاب میخواهد پسربچهای را وادار کند تا از حمایت تیم محبوبش دست بردارد. ویدیو، بشدت احساسات جامعه را تحریک میکند… خشمی دست جمعی… جوشش خون در رگها… درخواستهای مکرر برای شناسایی مرد، دستگیریاش و البته برقراری عدالت…
اما به گمانم، موضوعی که این ویدیو را پربازدید میکند، نه فقط خشونتِ محضِ مرد، و نه کُریهای رایج، که مسالهای انسانیاست. چرا که ما، در حال تماشای خودمان هستیم. یا تماشای آن کسی که باید میبودیم: پسربچهای که پای علاقهاش میایستد. با همه ستمها و زورها و ارعابها.
پسربچهمیگوید حتی مرگ هم نمیتواند او را وادار به دل کندن کند. شجاعت از کلامش نشت میکند به جاهای خالی وجودما؛ و خشمی را میجوشاند که از ناتوانیمان میآید.
اگر به خودمان برگردیم، خواهیم دانست که مسالهی این ویدیو، آزمونی است که به همهی ما رفتهاست. تجربه ای مشترک از برخورد با ظلمِ بینهایت. بیدادی زورمندان. و فقدانِ عدالت. میخواهد به استیصال در مقابله با جریانی سیاسی باشد یا به هولآوری پیدا شدنِ نفر سومی، در ماجرایی عاشقانه.
دههی پنجاه و شصت، پر است از این قصهها. دختر و پسری همدیگر را دوست دارند؛ خانوادهها، عشق را مردود میدانند و نفر سوم، که مایهدارتر و خانوادهدارتر و حسرتبرانگیزتر است وارد میشود. چقدر عشق ناتمام میشناسیم که نتوانستهاند بگویند نه؟ نتوانستهاند در مقابل بیداد، بایستند. نتوانستهاند، تا دم مرگ دوام بیاورند.
بیش از هرچیزی در این ماجرا؛ شجاعت پسر، حیرت برانگیز است. اینکه بتوانی مثل او دوام بیاوری. حتی تصور داشتن چنین علاقهای در زندگی لذت بخش است. تجربهی حضورِ محبتی که تو را به قدرِ جانش دوست بدارد. قیمتت را بداند. اما نفروشد. در سختی و آسانی. شادی و غم. بودن و نبودن…