شب یلدا
قرار بود متنی بنویسم که در شب یلدا، بر صفحه نخستِ مفاتیحِ پای سفره عقد رفیق نازنینی، جا خوش کند . وقتی تمام شد، دلم نمی خواست متن را به او بدهم. خودم بیشتر لازمش داشتم. با وجود این، وفا به عهد کردم و براش فرستادم. امروز برایم نوشت که خانواده ها موافق نبوده اند به نوشتنش پای مفاتیح. راستش را بخواهید خوشحال شدم و خواستم این خوشحالی را با شما قسمت کنم. یلدا مبارک.
??????????????
حالا که به میثاقِ آسمانیِ هُنَّ لباسٌ لَکُم و اَنتُم لباسٌ لهنَّ، عهد کرده ایم که زیباترین لباس هم باشیم، به قلم و واژه و آیه سوگند که تو را دوست، عزیز و مونس خود می دانم. باران را شاهد خواهم گرفت، آفتاب را، دریا، درخت، نور و خوشبختی را که لحظه ای از دوست داشتنت دست برندارم و مهرت را به دل چونان گره زنم که هیچ کلید و مفتاح و جادویی، امید گسستنش را از خیال عبور ندهد. ما عاشقانه ترین قصه ها را زندگی خواهیم کرد به بوسه، به عشق، به لبخند، به فرزندان زیبا و صالح، به گذاشتن سر بر یک بالش، به تانگویی آرام در کافه ای تنگ، به قدم زدن زیر باران، به دویدن لای درخت های سبز و زرد جنگل، به دیدن طلوع خورشیدِ نارنجی از پشت کوه های سر به فلک کشیده و به خرد کردن تکه های نان، توی برکه پر از ماهی.
زیباترین لباس زندگی من. تا روز پنجاه هزارم دوستت خواهم داشت.
?????????