شکر کریم واجبه
مامان بزرگ، آدم قانعی بود. با اینحال، ناهار و شامش را که میخورد، میگفت «خدایا شکرت. اما بهتر از این هم بدی، بلدیم بخوریما.» و البته فرقی نمیکرد غذا اشکنه و استانبولی و آبدوغخیار باشد، یا باقالیپلو با گوشت. میگفت «شکر کریم واجبه، اما اگه بیشتر داد، چیزی از کَرَمش کم نمیشه.»
حالا او سالهاست که طبقهی بالایی قبر آقاجون خودش را به خواب زده، برای شادی ارواح طیبهی ما زندهها صلوات نذر میکند و انتظار دیدارمان را میکشد. و شاید آنجا هم وقتی از آسمانها، برایش غذای بهشتی و شراب کهنهای از رودهای روان میآورند، رو میکند به آسمان و میگوید «بهتر از این هم بدی، بلدیم بخوریما.»
حالا که جهانِ واقع، خالی از اوست، دوست دارم اندوه کلماتش را در این تجربهی غریب زندهبهگوری در قبرهایی که خانه مینامیم، با واژگان دیگری واگویه کنم که خدایا، ما هیچگاه رفیق خوبی برایت نبودیم؛ اما در عوض آکنده از خواسته و تمنا و آرزو. ممنونیم که بیوفاییمان را به رو نمیآوری و هر وقت صدایت میزنیم، در رگ گردنمان، به تپش میافتی.
خدایا شکرت؛ بابت زخمهایمان، بابت روزهای هولآوری که به سلامت گذراندیم، بابت فقدانها و البته تسکینی که به قلبهای ترسیدهیمان بخشیدی.
حالا هم نه اینکه بخواهیم شما را توی رودربایستی بگذاریم، اما اگر روزگار بهتری هم بدهی، ما مشتاقیم تا زندگیاش کنیم. چرا که ما حریصیم به بوسیدن بیوقفهی انگشتهای باریک دلبر. به پهن شدن سفرهای طولانی در کنار آنها که دوستشان میداریم. به داشتن مسئولینی که با همهی وجود باورشان داشته باشیم.
خدایا شما از عرش آسمانیات ما را در سختی، هجران، بیوفایی، بدعهدی، دروغ، فریب، ناکامی و ناامیدی تماشا کردهای. مامان بزرگ همیشه به من میگفت هر چقدر بقیه بد بودند، تو خوب باش. حالا شما هم بیا و به بدی ما نگاه نکن. خوبی خودت را ببین. خوشگلیات را.
سر کیسه را شلتر کن قربان جبروتات. شادی و نور و قشنگی را به قلبهای ما باز گردان. اگر دست به خاک زدیم، خودت طلا کن. انگشتهای ضدعفونی شدهی ما را بگیر. چیزهایی که از ما میدانی به کسی نگو. کرونا را تا پیش از شروع مهمانیات، سر به نیست کن.
و اگر قرار است این دعاهایمان برود توی نوبت استجابت، لطفا خواستهی قدیمیترها را برآورده کن و سرزمینمان را از بیگانه، دروغ و خشکسالی در امان بدار. ماچ. عیدت مبارک.