عید قربان
و بی گمان فلسفه قربان، سر بریدن نیست. دل بریدن است. دل بریدن از هر چیزی که به آن تعلق داری. دل بریدن از هر چه تو را از او میگیرد، میخواهد شادی باشد یا غم. وصال باشد یا فقدان. نور باشد یا سياهي.
خدایا، خودت شاهدی که تنهایی، همه دارایی ماست. چشم هاي سُرخ مان است زیر دوش آب ، بالش های نم دارمان وقتی که گم شده ای برای بار پنجاه هزارم به خاطرمان می آید و پاهایمان که سست می شود با شنیدن عطر غریبه ای از کنار. ماها، تنهایی مان را آورده ایم برای قربانی. تنها چیزی که به آن تعلق داریم. تنها چيزي که جزئی از ما شده و شاید همه ما.
بیا و این بار، بحق همه برگ هاي تازه رُسته، گوسپندی نفرست. بگذار این تیغ تیزِ در خون خوابیده و اين نيشتر آخته به آتشِ دل، بي محابا بِبُرد. بخواه كه این اندوه طولانی، این سکوت بی پایان، این هجوم شور قطره های باراني به گونه ها پایان یابد. به فرشته هایت بگو که دستمان را بگیرند و لرزشش را پنهان کنند در ذبح ذبیحی چنین وفادار و ماندنی؛ که این نواده هاي بي قرار ابراهیم، تشنه وفا به عهد ديار ديرين اند.
قصه ات اما؛ اگر بي پايان مي مانَد، آدمي بفرست كه انتظارِ غم انگيز آرميدن در آغوشِ رفيقي آشنا، ما را كشت….
.
.
.
عیدتان مبارک.