فردای دیر یا فرداهای دورتر خواهد آمد
امروز فیلمی دیدم از دوربین مداربستهای، که در آن زنی میخواهد از خیابانی رد شود. و اگر توضیحات پایین فیلم را نمیخواندم، شاید هیچگاه تا انتها نگاهش نمیکردم. چرا که هیچ مسالهی حیرتآوری در فیلم نبود.
زن دیگری از آن سوی خیابان میآمد اینور. رسید کنار زنی که ما فقط حجم سیاهی از او میدیدیم. انگار که آشنای دوری باشند یا همسایهای. و شاید هم سری تکان دادند به هم که سلام. زنی که میآمد، خارج شد از کادرِ بیکیفیت تصویر.
و زنی که باد کم رمق مرداد به لبههای چادرش میزد، و ایستاده بود در مرکز تصویر لرزان، پا گذاشت به آسفالت داغ نرم. تا وسط خیابان هم رفت. و یک لحظه و شاید اگر بخواهم دقیقتر بگویم برای چند ثانیه ایستاد، برگشت و به جایی دور یا نزدیک نگاه کرد. وما در فیلم، نمیدانیم چرا و به چه. فقط میتوانیم از کیفیت ایستادنش حدس بزنیم .
و بعد، دوباره که قدم برداشت، نرسیده به جدول سیمانی آبی و سفید، توضیحات پایین فیلم جان گرفت… ماشینی میکوبد به زن. و آنچه دوربین نشان میدهد چرخیدن زن است در هوا. پروازی دوار. پرتابش به دورتر. حجم سیاه، در پایان ماجرا دیگر وجود ندارد. و اگر باشد، تکههاییست جدا افتاده. خالی از جان. ارجعی الی ربک.
اما آنچه مرا وا داشت بنویسم، نه حجم سیاه زن است در ابتدای فیلم و نه، فقدانش در تصویر نهایی. بلکه آن لحظهایست که ایستاد. چادر تکاند. و به جایی دور یا نزدیک نگاه کرد. و البته میتوان اینگونه گمان کرد که اگر آن توقف کوتاه نبود، شاید آشناهای دیگری میدید مانند زنِ ابتدای فیلم، یا میرفت خرید و بعد برمیگشت خانه. غذا میپخت. کتاب میخواند. آهنگی گوش میداد. سرخابی به صورت میکشید. و بود. ممکن. واقعی. نه اینطور خالی از هر حضوری.
و آن لحظهای که ایستاد، آن توقف چندثانیهای، تمام معناهای ممکن را تغییر داد. معنای پیمودن را. خیابان را. توقف را. انگار به طعنه بخواهد یادمان بیندازد که همهی ما در حال عبور از همین خیابانیم. پایان، حقیقتِ پوشیده هر آغازی است. فردای دیر یا فرداهای دورتر خواهد آمد.
و ایکاش، همین حالا کمی توقف کنیم. نگاه بیندازیم به آنچه بودیم. به آنچه دوست داشتیم، باشیم. به آنچه اکنونیم. شاید حالا، همان لحظهایست که باید تصمیم بگیریم برای روزهای کوتاه پیشرو. که میتواند عاشقانه باشد یا نومیدانه، شاد یا پراندوه، در کنار معشوق یا قرنها دور از او.
چرا که همهما، حجم سیاهی هستیم در تصویر دوربین مداربستهی خیابانی که نام اصلیاش لابد، نرسیدن است….