ماها خیال آشفته شماییم
ماها خیال آشفته شماییم. خیره شدن طولانی تان به تلویزیونی خاموش، سردی چای تان بعد از اندیشه ای طولانی و رسیدن به مقصدی در هزار کیلومتری، بدون اینکه نشانی از کوه و درخت و جاده را به خاطر بیاورید.
ماها طعم آب معدنی گرمیم بعد از یک کوهنوردی طولانی، مزه گس تن ماهی سرد و گوجه، لای چمن های پارک، ترشی تمشک های وحشی جاده چالوس و شیرینی پرتقالهای جنگلی.
ماها خواندن کتابی هستیم که ماه هاست روی پایتان باز است، بدون ورق خوردن. لرزشی که بوی عطر غریبه ها به جانتان می اندازد؛ یا ریختن دلتان، آنگاه که سایه محوی از دور می بینید و گمان می کنید ماییم.
و چه خبری از این بهتر و بدتر که شما هیچ گاه نتوانسته اید ما را فراموش کنید. هیچ گاه نتوانسته اید آنی که با ما داشته اید را با دیگری تکرار کنید. هیچ گاه نتوانستید آن طور بوسیده شوید و به آغوش کشیده شوید و دوست داشته شوید. ماها اقرار به اشتباه شماییم در تنهایی بی انتهایی که به آن دچارید. سکوت پر از کلامی که نه می توانید بگویید و نه می توانید توی خود بریزید.
ماها خیال آشفته شماییم. خوش حالیتان وقتی فهمیدید که همه چیز را بخشیده ایم و اندوه تان به محض اینکه دانستید راه برگشتی نیست. ماها فراموش کاریم، خودمان هم می دانیم. اما دوباره دست یافتنی؟ افسوس.