مواظب باش کسی نرنجد
من آدم سر دو راهی ماندن نیستم. انتخاب هایم همیشه مشخص است. مجبور شوم بین ماندن و رفتن، کوله ام را بر می دارم و سر می گذارم به انجا که نباید. شجاعت را به انفعال و فریاد را به سکوت و نور را به تاریکی ترجیح می دهم.
خوب یا بد، این منِ واقعی را از منِ «مواظب باش کسی نرنجد»، دوست تر دارم. پیش ترها اینگونه نبود. چرتکه می انداختم که دو دوتای همه چیز چهار تا شود. که نمی شد و نمی شود. هر جا را بگیری، یک جای دیگر در می رود. آخرش تو می مانی و خودت که هیچ وقت نبودی و آدم هایی که تو را نوشیده اند و مچاله ات کرده اند و دور انداخته اند.
من آدم سر دوراهی ماندن نیستم. دوباره کوله ام را انداخته ام روی شانه ام. توی کوله، یک لپ تاپ و چند شکلات و دو کتاب تازه و یک تبلتِ پر از بازی و پی دی اف دارم و این برای ادامه راه، کافی است. انتهای خط قبلی را هم نقطه گذاشته ام و قرار است خط جدیدی بنویسم.
اما این بار، بهسان قاریان سوره های کوچک قرآن، صدق الله ی در کار نیست. این سوره که تمام شود، بسم الله بعدی، سوره دیگری را آغاز می کند. و این درسی است که در آستانه سی و پنج سالگی، تکرارش می کنم. آیه اش شاید این باشد. : إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَماً