هیچ شده کسیو دوست داشته باشی حاجی؟
دختر را کریمی گرفته بود. از پایین پلهها صدای خشخش بی سیم و التماس میآمد. من تازه نمازم را خوانده بودم که دختر را هل داد توی شبستان. خودش رفت دفتر پایگاه. گفت «چشمت بهش باشه، نمازمو بخونم زنگ بزنم بیان ببرنش.» از لای در دختر را نگاه کردم. آوار شد روی یکی از صندلیهای فلزی. بیصدا گریه میکرد. پرسیدم «چیکار کرده این؟» «با پسر نشسته بود جای خلوت پارک. پسره در رفت و اینم موقور نمیآد که شماره خونهش رو بده.»
کریمی جانمازش را پهن کرد کف زمین. تسبیحش را گرد کرد دور مهر و ایستاد به نماز. الله اکبر را که گفت، رفتم تو. دختر گفت «حاجی من غلط کردم. بیجا کردم. دیگه اینکارو نمیکنم»تازه ریشهام تُک زده بود، اما با تیشرت یقه هفت و شلوار لی میرفتم مسجد. گفتم «من کجام شبیه حاجیهاست آخه؟» گفت «جان مادرت. بخدا بابام بو ببره، سرمو میبُره. میفهمی؟»
نینی چشمهاش میلرزید. چانهکوتاهش، صداش که انگار دریا بود وقت طوفان، انگشتهای باریکش که مرتب میبرد زیر رو سریش، میکشید زیر چشمهاش و توی هم فشارشان میداد. از بیرون در شبستان، صدای «سُبحان ربی العظیم» کریمی میآمد. گفتم «من مادر ندارم. کارهای هم نیستم. ببخشید.»
دختر، مثل گنجشک زیرباران مانده بود. پف کرده. خیس. لرزان. میرفت تا انتهای شبستان. برمیگشت. بال می زد. میگفت «تو رو خدا.» می گفت «ارواح مادرت.» می گفت «خدایا.»گونهاش را چنگ میکشید، پوست لبش را میکند، گوشه ناخنش را. مثل مرغ سرکنده بود، مثل گوسفندِ سربریده کنار جو. لپهاش از سرخی خون افتاده بود. با همه بیچارگیش گفت «هیچ شده کسیو دوست داشته باشی حاجی؟»
هیچ شده بود؟ صدای آلما توی سرم پیچید که برایم از حفظ قرآن میخواند. عطرش ریخت توی بینیام. پرسیده بودم «یعنی تو دوستم نداری؟» نگفته بود نه. نگفته بود آره. نفس زده بود بی آنکه سرش را بیاورد بالا. آرام. تند. کریمی رفته بود سجده آخر. «یا لطیف ارحم عبدک الضعیف.» سه بار گفت. ده بار. نمیدانم. از جلوی در رفتم کنار. گفتم «بدو» از کنارم که دوید، پرت شدم به خانه آلما که تازه سرش را آورده بود بالا. با آن چشمهای میشی خوشرنگش زل زده بود بهم. لپهاش گلی بود. کبود. پر از ککهای ریز قهوهای. پر از سکوتی که امید میداد و بیچاره میکرد.
کریمی سلام نمازش را داد. برگشت سمت من. گفت «حداقل میگفتی دیگه جوراب رنگی نپوشه» الکی در آمدم که گفتم. تسبیحش را برداشت و جوری نگاهم کرد یعنی «باشه. تو که راست میگی.»