گم گشته دیار محبت
از تئاتر فهرست، شخصیتی حال این روزهای من را میداند که از همه میپرسید «شما منو ندیدی؟» میگفت «آقا من وقت برای تلف کردن ندارم. اگه منو دیدین میشه بگین کی و از کدوم طرف رفتم؟» میگفت «آقا اون نمیدونه خونه اش کجاست، نمیدونه اسمش چیه. میشه اگه دیدیش بگی، من نگرانشم؟»
این نوشته، یک آگهی برای یافتن است. تلاش برای بخاطر آوردن مردی که آخرین بار با عینکی پر لک، تیشرت تیرهی رنگ رفته، شلوار لی ساده و کفشهای کتانی، از خیابانی، کوچهای، خانهای رفته. برای آخرین بار. برای آخرین بار.
که اولین بار، شش ساله بوده یا کمتر، مات تسبیحهای شبرنگ، شیفتهی انگشترهای نقره و خمار عطر شاهعبدالعظیمی بازار منتهی به حرم، چادر مامان را ول کرده ؛ و کمی بعد، گوشهی چادر زنی دیگر را گرفته. دنبالش رفته توی حرم. نزدیک صحن، زن گفته «چیمیخوای بچه؟» گفته «مامانمو.» گفته «من مامانتم؟» گفته «نه.» گفته «پس ول کن این کوفتیرو.»
حرم… زنهای چادری… همهمه…. و نمیداند چطور یافته شده. اما بهخاطر دارد که لحظهی دوباره رسیدن، مامانش هم مثل او گریه کرده بوده و شب برای بابا گفته که کل مسیر و حرم را هزار بار هروله کرده و همهی امام و پیغمبرها را قسم داده و از همهی آدمها، پرسیده پسری لاغر با چشمهای درشت و شلوار پارچهای گشاد و لباس بافتنی قهوهای، کو؟ و نگفته که وقتی بچه را پیدا کرده، اول دو تا پس گردنی زده و بعد گوشش را کشیده و بعد جیغ زده «نمیگی من دق میکنم از نبودنت مرتضا؟»
و خداوند به هم رساننده شاهد است که حیرانی و وحشت گم شدن، به شادی یافته شدن میارزد. به اینکه بدانی کسی تو را از جهان طلب دارد. به اینکه آدمی فهمیده که جای خالیات، سیاهچاله است. دانسته که جهان، بیکلماتت تهیاست. پیام فرستاده «گم گشته دیار محبت؛ کجایی؟» و گفته «نگرانت شدهام. برگرد.»
من، این روزها گم شدهام و پیدا شدن نمیخواهم. اما یافتهشدن چرا. و این نوشته، یک آگهی برای یافتن گم گشتهای است که لابد باید مشخصاتی داشته باشد. عکسی در بالا. متنی در میانه که بگوید «ما را از نگرانی برهانید» و پایینترش، شمارهای با اعداد وارفته. و شاید اگر بخواهم توضیح بیشتری بدهم باید بگویم که نامبرده بوی اندوه میدهد.
شبیه کاراکتری ناشناس از تئاتری پرتماشاچی که سالها پیش پایان یافته. معاصری که روزها و شبها، همهی بنبستهای خیالش را هروله میکند و میگوید «آقا اون نمیدونه خونه اش کجاست، نمیدونه اسمش چیه. میشه اگه دیدیش بگی، من نگرانشم؟»