یادداشتی به تو
روی تخته نوشتم «یادداشتی به تو.» به بچهها گفتم همین حالا برای کسی که دوستش دارند، چیزی بنویسند. بعضیها فوری شروع کردند به نوشتن. چندتایی گفتند نمیتوانیم. یکیشان را صدا کردم پای تخته. پرسیدم «یعنی تو دنیا کسی نبوده که دلتو برده باشه؟» گفت «دختری که سابقا دوستش داشتم، خوبه؟» گفتم «همینو بنویس و دورش دایره بکش.» بعد خواستم برایمان از او بگوید. گفت که قد متوسطی داشته. گفت که وقتی میخندیده، دندانهای خرگوشی اش پیدا میشده. گفت که دختر عمویش بوده. خودش هم سر حرف را باز کرده. از پشت تلفن. آهسته گفته «خیلی دوستت دارم»
جملات بعدیاش مثل ریختن پلاسکو بود. با صدایی آرام و کلماتی جویده گفت که دخترعمو، قبل از او ازدواج کرده. یک آن، دیدم که سیبک گلویش پایین رفت و بالا آمد و چند لحظهای مکث کرد. انگار داشت همه چیز را هزار باره میدید.
بعد خواستم از جاهای مشترکی که با هم رفتهاند، تعریف کند. داستانیترین قرارهایشان برای حرم حضرت معصومه(ع) بود. با آن خانوادههای مذهبی، چادرهای پیچیده دور صورت، عطر حرم، صدای زیارت، شلوغی، بادهای شلاقی، سقاخانه، احساس گناه، نگاههای پشت هم، لبخندهایی که پشتش لابد میگفتند «استغفرالله» و بعد «فتبارک الله» که چطور خدا تو را انقدر زیبا آفریده؟
حالا وقتش بود در زمان حرکت کند. به سالها بعد بیاید، به زمانی که خودش تصمیم گرفته ازدواج کند. به اولین دیدارشان بعد مدتها. به ظاهر لبخند میزد، اما لبهاش از میان سیاهی ریش و سبیلش، میلرزید. گفت که تا بعد از بچه دارشدنشان دخترعمو را ندیده. گفت که با شوهرش شهرستان بوده و همانجا هم جدا شده. گفت که برای عروسی آنها هم نیامده.
قضیه داشت جذاب میشد. برای شنیدن لحظه دیدار، پلک هم نمیزدیم. گفت که وقتی دخترعمو در را که باز کرده، یکهو ماتش برده. نگاه کرده به صورت او، به صورت عشق سابق، به صورت دوستت دارمی که حالا مال دیگری شده، بچه بامزه اش را دیده، زنش را که لبخند می زده و میگفته از آشنایی با شما خوشحالم. نتوانسته دوام بیاورد. بغضش ترکیده و دویده توی خانه و در را کوبیده به هم. بهش گفتم «چه قصه محشری. دیدی که هم قصه داری و هم کلمه؟»
برگشت سرجاش و نشست. انگار داشت به سنگینی باری فکر میکرد که سالها با خودش کشیده. حالا وقتش بود بنویسد. خودکار را بگذارد بالای صفحه و شاید اینطور شروع کند «به نام الله آرامش دهنده قلبها»
.
??
پی نوشت: «تنها» دوره تابستانی کارگاه «داستان کوتاه و بعضی چیزهای دیگر» مدرس: مرتضا برزگر. موسسه بهاران. تلفن: ۸۸۸۹۲۲۲۸ –
ظرفیت محدود و اولویت با دوستانیاست که زودتر ثبت نام کردهاند. لطفن به دوستانتان هم اطلاع بدهید.
اگر سوالی در خصوص این دوره دارید، از من بپرسید:
@Morteza_Barzegar_Writer