یاد میکنیم….
یاد میکنیم….
در این روزهای آخر سال، یاد میکنیم از آنها که لبخند ما را تاب نیاوردند. آنها که زخمهامان را نیشتر زدند و برق چشمهامان را زدودند. یاد میکنیم از آنها که فروشندگان بودند. حراج کنندگان. ما میدانستیم آنها اهل معاملهاند. با این حال، دوستشان داشتیم. آغوششان بودیم. مرهمشان. محرمشان. اما یادشان میکنیم نه از آن رو که فروختند، از آن جهت که قیمتمان را ندانستند. آتش زدند به مالشان که محبت ما بود.
یاد میکنیم از آنها که عمر ما بودند. بخشی از عمرما. گردشی شبانه در پارکی کوچک، دویدن زیر باران، بوسیدن در مه، انتظار برای رسیدن، دلهرهی پرواز رفت و برگشت، تلفنهای پچپچطور نیمهشب و خوابالودی صبحها. آنها که اسم خیابانهامان بودند. دود سیگارمان. تلخی قهوهها. شادی هدیهها. اضطراب دیررسیدنها. هیجانِ لمسِ انگشتها و دلیل کلماتِ مومن که به واژگان تهی از باور بدل شدهاند.
یاد میکنیم از همهی آنها که در عین زندگی، مردگانند. السلام علی اهل القبور السرور. فاتحه میخوانیم و فوت میکنیم به گورشان که قلب ماست. آب میریزیم به تلمبار خاکِ سینهی مان و برمیگردیم به دنیای بازماندگان. به جهانِ انسانهای بعد از واقعه و یاد میکنیم از آنها؛ چرا که هر چه کردند، نتوانستند ما را به نسخهای از خودشان بدل کنند. و قلبمان میتپد. هنوز میتپد. و همچنان مشتاقیم به زندگی، به لمسانسان، به مرهم دیگری بودن.
یاد میکنیم از آنها و لبخند میزنیم و زخمهامان را گرامیتر میداریم. چرا که استاد نوشته است «قدر هر آدمی به عمق زخمهای اوست.» یادشان میکنیم، و به اندوه میسپاریمشان و افسوسمیخوریم که چه دوست داشتنی را از دست دادهاند. دوست داشتنِ ما را . دوست داشتنی که مانندش را هرگز نخواهند دید. یاد میکنیم، بیهیچ فریادی و رحمهالله و برکاته.