انسان و تفکر
میگویند مردم از صبح زود نشستهاند پای سایت سایپا، نیم ساعته تمام پرایدها را خریدهاند و کمی بعد، جوک ساختهاند، پشت هم.
میگویند دیگران، صفهای طولانی بستهاند با کارت ملی، که گوشت بگیرند، گوشت یخ زدهی وارداتی؛ امروز سه کیلو گرفتهاند، دیروز سه کیلو، پریروز سه کیلو، و شبها، کلیپ درست میکنند از اضافهی چربی و استخوان گوشتها که بفرستند به منوتو، بیبیسی، بیست و سی.
میگویند بعد عید وسایل برقی، گران میشود. بخرید. مردم هجوم میبرند و از هر چه نمیخواهند دو تا میخرند و میچینند گوشهی حیاط خانه، مشما میکشند رویش که باران و برف خرابش نکند. و بعد، به ستون صدای مردم روزنامهها زنگ میزنند که خدا باعث و بانی گرانی را لعنت کند. و همگی میگویند آمین.
من، سالهاست که بهانهای نمییابم برای شگفت زدهگی. متعجب نمیشوم از رفتار آدمهای ترسیده. و عمیقن معتقدم که انسان، گمشدهی این روزهای ماست. انسان متفکر، و نه لزوما منورالفکر. انسانی که خودش را جزئی از کل بداند. بخشی از دیگری. برآمده از گوهری مشترک.
و هنوز نمیتوانم بفهمم چه ارزشی دارد زندگی در این جزیرههای دور از هم؟ و چه مزهای دارد آن گوشت نیم پختهی صورتی وقتی که میدانی همسایهات، آشنایت، رفیقت ماههاست که تماشاچی قصابیهاست. نظارهگر آن تکههای سرخ و سفید آویزانِ چنگکهای زنگ زده.
آقایان و خانمها. من به این بازندهگی جمعی معترضم. به احتکار هر چیزی که شایعه قطحیش راه میافتد؛ به فرهنگ دلهگی؛ به ستاره زهرمار مربع که ترویج مصرف بیرویه است؛ به عیاشی آقازادههای افسار گسیختهی فرنگنشین؛ و به فیلم گرفتن از کودکان کار که تا نیمه رفتهاند توی سطل زباله. کودک گرسنه فیلم میخواهد چهکار؟
معترضم و چیزی ندارم بهجز کلمه. بهجز گفتن حرفهای تکراری و بیان واضحاتی چنین روشن. و دارم به سکوت میرسم.
بله. دردها و زخمهای همهیمان بسیار است. اما به گمانم، مهمترین مسالهی اینروزها، فقدان انسان و تفکر است. انسانی که میتواند منشی اجتماعی داشته باشد، یا رفتاری فردی. و اگر هزاران بهانه و دلیل دیگر دارید باید به سمعتان برسانم که در تاریخ ما- همین تاریخ چندهزارساله- روزهایی بوده، که آدمها، گوشت همدیگر را خوردهاند. و استخوان جنازههای تازه دفن شده را. و ریشهی درختها را.
مساله و راه حل ماییم. و نگاه دوبارهیمان به اخلاق. مهربانی. و آنچه ما را آدمیزاد نگهمیدارد…