بالاخره دزد را گرفتیم
اسمش هدیه بود یا مهدیه؛ یا هر اسم دخترانه دیگری که توش «ه» ی دو چشم داشت. موضوع حداقل برای پانزده سال پیش است که اینترنت، کارتی بود و داده بودم یک سر سیم تلفنِ خانه مامان بزرگ را – وقتی که رفته بود برای نماز جماعت – یواشکی بیاورند بالا. تا مدتها هم نفهمید که چرا هر وقت گوشی را بر میدارد تا به مجید یا پری یا محسن زنگ بزند، به جای بوق یکنواخت، صدای تند و تیز و نامفهومی میآید که در واقع کلمات من بود با هدیه یا مهدیه و مامانبزرگ گمان میکرد تلفن خراب است و به صاحب مخابرات، بد و بیراه میگفت و گهگاه که حوصلهاش سر جا نبود، داد میزد «مُتی. بیا ببین این خراب شده چشه.» و من فریاد میزدم «سیم را بکش و دوباره بزن» و توی این فاصله، اینترنت را قطع میکردم.
حالا هم درست بخاطر نمیآورم که کدام یک از نوهها، صدای اینترنت را شناخته بود و همه چیرا گذاشته بود کف دست مامانبزرگ. آن شب، سر سیم را که از کنار لولههای آبِ زیر پلهها، داده بودیم بالا، پیدا کرده بودند و من را صدا میکردند که بیا پایین ببینیم و مامان بزرگ نعره میزد که بگو چرا اینقدر تلفن، کنتور انداخته و من، تازه هدیه را، یا مهدیه را قانع کرده بودم که عکسش را برایم بفرستد، و عکس را فرستاده بود توی پنجره چت یاهو مسنجر، که با بدبختی آمده بود بالا و کند بود و هنوز نرسیده بود. از پایین صدای داد میآمد و یکی میگفت «اگه نیای پایین، ما میایم بالا»
که در اتاق را کلید انداختم و لامپها را خاموش کردم، انگار خوابم و وقتی برگشتم، دیدم عکسش رسیده. توی عکس، پیراهن آبی یقه سفید پوشیده بود و موهاش، کوتاه بود و فرق از وسط داشت و گونههاش، گلبهی بود انگار و لب هاش باریک و به من نگاه میکرد، صاف و عمیق و سوراخ کننده. و مرتب پیام می داد دیدی؟ چطورم؟ من محو صورتش بودم و خواستم بنویسم زیبا یا بینظیر.
یکهو دیدم سر و صداها و اینترنت با هم قطع شد که دویدم توی راه پلهها، دیدم نصف سیم تلفن بیچارهام، قیچی خورده دست مامانبزرگ است و میگوید «بالاخره دزد را گرفتیم» و ماهها بعد، وقتی تلفن خودم را خریدم و مامور مخابرات وصل کرد و یاهو مسنجرم آمد بالا، دیدم که هدیه یا مهدیه برایم نوشته یعنی انقدر زشت بودم؟ که اگر بلاکم نکرده بود حتمن برایش مینوشتم زیباترین بوده ای یا بینظیرترین.