تنهایی، جهنم است
این روزها برای رمان جدیدم روی مفهوم جهنم کار می کنم. کلی هم کتاب خوانده ام و نقاشی دیده ام. از تصاویرِ شکنجه در ارداویرازنامه پهلوی و تماشای طبقات دوزخ دانته گرفته تا عبور ترسناک روح از برزخ در سیاحت غرب قوچانی و قدم گذاشتن در گردنه قیامت اشتهاردی. با اهل فکر و عمل و دین هم نشستهام و حرف زدهام.
با این حال، هر چه پیش میروم، بیشتر به این میرسم که عذاب اصلی، نه آن قفس های تنگِ سوزان، نه آن بدنهای آویخته از مو و آویزان از پوست و نه آن سرب داغ روان، که بی اعتنایی دلبر است. میخواهم بگویم که دورتان، هزاران حوری باکره عریان باشد یا غِلمان های جوانِ خوش سیما، جامهای شراب را بالا بیاورید یا پیالههای عسل، توی قصرهای مرجانی قدم بزنید یا کاخهای طلایی، اگر معشوق نگاهتان نکند، همه آن لذتها عذاب است.
به اسیرهای فراموش شده فکر کنید. به صیدهای صیاد رفته، به معشوق ها که عاشقشان دیگر نیست یا اگر هست، آنِ دیگریست. به آدمهای خیره به دیوار و مبهوت به تلویزیون های خاموش. به آن ها که کتاب را سرو ته دست می گیرند و ساعتها، خیره می مانند به صفحه اجتماعی روزنامه.
این روزها که دارم به جهنم فکر می کنم میبینم که آن آتشِ سوزان، سالهاست که روشن است. توی قلب هر کدام مان. که ما هزاران بار سوخته ایم با عطری، خاطره ای، تصویری. هزاران بار زنده شده ایم با امید دیدار دوباره اش و باز…. شاید بهتر باشد اینطور بگویم که تنهایی، جهنم است.
پانوشت: خدا که ادم را دوست داشته باشد، سر راهش آدم های خوب می گذارد. آدم هایی که حرف و عمل شان یکیست. آدم هایی که دلت گرم می شود به مفهوم انسان. خدا من را دوست داشت و حالا یک عالم انسان خوب می شناسم که از هر لحظه حضورشان، درس های تازه می گیرم. دو نفرشان سهم امروز شماست. شما آدم های خوب که خدا دوستتان دارد. بخوانید و بشنویدشان که بی نظیرند.
جناب آقای سید حسن آقا میری… @bidarbash1
جناب آقای مصطفا سلیمانی….. @filsofak