ماهیگیر
در سفر کوتاه کاریام به جنوب، مسالهی غریبی اتفاق افتاد. ماجرایی که نمیخواهم و نمیتوانم دربارهش سکوت کنم. ما چند نفر بودیم. چند کارمند و مدیر و مسئول فنی که برای بازدید از اسکلهای در بندر بوشهر وظایفی داشتیم. آنها که مرا میشناسند، میدانند که همیشه سادهترین لباسهای ممکن را میپوشم. بعضی بچهها به عادت سازمان، کت و شلوار به تن داشتند. دو طرف مسیری که به اسکله میرفت پر بود از قایقهای ماهیگیری. دریا آرام و سبز و بیماهی بود.
کمی بعد، صدای فریادهایی آمد. غلیانِ طاقتِ ماهیگیری ترکهای، با ریش سیاهوسفید چند روز نتراشیده که به صورتی آفتاب سوختهش میدرخشید. تلاش میکرد خودش را از دست ماهیگیران دیگر، کارگران، انتظامات و فنسِ توری جداکنندهی محوطه برهاند و برسد به ما.
میخواست حرفی بزند. نمیگذاشتند. نمیتوانست. بازوهایی او را دور میکردند از ما. خشمگین بود. در نهایتِ استیصال. انگشتهاش را گره کرده بود به هم، که بکوبد به همهی مفاهیم موجود در صحنه که ما بودیم. گمان میکرد هر که کت و شلوار میپوشد، مسئول اوضاع اوست. و بعد که مشتها و هجومش را از ما دور نگاه داشتند، بنا گذاشت به فریاد ناسزاهایی غمگین که به آواز سوگواری قو میمانست. زیبا و دلهرهآور. بریده بود. تنها بود. گرسنه بود. میگفت ما بیچارهایم. دست از سرمان بردارید. میگفت چرا با ما اینطور میکنید؟
گمان میکرد ما فرستادههای آقای رییس جمهوریم و او، فقط ماهیگیریاست که رای هم داده. میخواست حقش را بستاند. با همهی خشم روزهاش، گرسنگی شبهاش و اندوه تماشای تبعیض؛ منتظر مانده بود تا غریبهای بیابد که یقهای داشته باشد برای گرفتن. جایگاهی برای بازخواستن. لباسی برای دریدن. و غربت ماجرا آنجا بود که ما، آنها نبودیم. ماها، فقط دیگرانی بودیم مثل او. کمتر یا بیشتر که میباید رفیق هم باشیم؛ غمخوار و شادیخوار.
من، اندکی نوشتن میدانم. و این کلمات، بنا دارد صدای ماهیگیری باشد گمنام در بندربوشهر، لاغر، و پر از اندوه. آغوشی برای آن فریادهای بلندمنقطع، که کمی بعد،لابلای صدای مرغان دریایی و فشار بازوها و حرکتِ قایقها گم شد. واژگانی که شاید لذت آسایش را از دوستی، همدلی، آشنایی برباید.
چرا که کاموی عزیز ما نوشته است: برای من ماجرای مردی را نقل کرده اند که دوستش به زندان افتاده بود و او شب ها بر کف اتاق میخوابید تا از آسایشی لذت نبرد که رفیقش از آن محروم شده بود. چه کسی آقای عزیز، چه کسی برای ما بر زمین خواهد خفت؟
#مرتضی_برزگر