من شمال نرفته بودم هیچوقت
توی کوچه ما که از انبارکاه شروع میشد و میریخت به چهارراه سوسکی و میرسید به ایستگاه قندوشکر، یک جوی آب بود. یک جوی بلندِ همیشه پُر، با دیوارههای سیمانیِ ترکدار، که چشم من، و چشم ما، بچههایی که میرفتیم نان بخریم، یا شیرِپاکتی، یا لای شلوغی صف بلند دفترچه تعاونی فروشگاه شهر و روستا بودیم، همیشه بهش بود. آقاجون میگفت «چون ما پایینیم، آب بالا شهریا میآد تو جوبای ما.»
توالت را شاهد میآورد که گرفته بوده و وقتی تخلیهچاهی میآید، فقط یکی دوساعتی نجسی میکشد بیرون. بقیهاش آب تمیز بوده. شفاف. زلال. بهتر از آب شلنگ قرمز آویزان به شیر حیاط. آبِ بالاشهریها و کوههایی که میگفتند پشتش دریاست و کنار دریا پر از گوشماهیهاییست که از تویش، صدای برخورد موج به صخرههای سفید ساحل میآید.
من شمال نرفته بودم هیچوقت. اما یکبار توی همان جو، لابلای سیاهیِ آشغالهای ریز، از میانِتکههای گندیدهء تَره و گشنیز و از زیرِ شیشه شکسته نوشابه زمزم، چشمم افتاد به یک گوشماهیِ ترک خورده. آب، تند بود و خنک بود و انبوه. آستینم را بالا زدم و خم شدم توی جو و برش داشتم و زیر شلنگ قرمز حیاط شستم و قایمش کردم توی بقچه پلیورها، لای تای چروک یقه اسکی زرشکیام. کنار بقیه چیزهایی که از جو پیدا کرده بودم. پیشِ دو سکه پنج تومانی، یک دوتومانی، کاغذ مچالهای که رویش نوشته بود دوستتدارم با جوهر پخش آبی و خط درشت بدترکیب و انگشتر بینگینِ سفیدی که نه نقره بود، نه بدل.
جوی آبِ آن کوچه، دریای ما بود. پر از برکت. پر از خوشبختیهای کوچک. پر از چیزهایی که لابد کسی توی شمال شهر نمیخواست و ول داده بود توی جو که برسد دست مستحقش که ما بودیم. که من بودم با لباسهای بزرگ سایز بابا که مامان کوتاه میکرد و کفشهایی که توی باران یا برف، پُر میشد از آب و جورابهایی که یادگرفته بودم کوک بزنم از تو با نخ سیاه و سوزنِ براق و یادم نمیماند که آخرش باید گره داشته باشد.
اینها را دیروز بخاطرم آمد که سکهای از دستم افتاد و قلخورد سمت جو و تا بخواهم بگیرمش، با آب رفت و یک آن، خودم را دیدم، دولا شده کنار جعبه برقِ گود عربها، آشغالها را با دست کنار می زنم، مواظبم تکههای شکسته آینه به دستم فرو نرود تا دوتومنی را که باهاش میشد لواشک لولهای خرید یا مسقطیِ دانهای یا دو تا شکولاتِ دستهدار، زودتر از بقیه بچهها بردارم و دستم را طوری با لباسم خشک کنم که موقع آوردن بربری، یا سنگک بیکنجد بابا نفهمد که دستم را کردهام توی جو، پیِ معجزه….