مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

نوشته های بلاگ

هنوز می جنگی یا بی تفاوتی؟

17 آبان 1395 نوشته‌ها

همیشه اولین مشت، اولین ضربه به ران و اولین برخوردِ بینی به تشکِ سفت درد دارد. درد دارد، اما ترست را از جنگیدن می‌ریزد. می‌فهمی که آن هیولای ابرو گره کرده -که تند و تند رقص پا می‌کند و مشت و لگد پرتاب می کند سمتت-یکیست مثل خودت. آن وقت است که می‌توانی از هر دو مشت، یکی را دفاع کنی و شاید حتا ضربه‌ای با پا توی شکمش بکوبی. اما همیشه می‌دانی باید منتظرِ ضربه بعدی باشی که بالاخره یک‌جوری روی صورتت می‌نشیند. حالا هر‌چقدر هم که گاردت را بالا نگه داری و حواست جمع باشد.

بعدها که قوی‌تر شدی، خودت پیش‌قدم می‌شوی برای ضربه خوردن. رفیقت را صدا می‌کنی که با مشت و لگد، گرمت کند. می‌دانی که بدنت یاد گرفته این درد را بپذیرد و به یک بی‌حسی نشئه آور تبدیل کند. با چشم‌های خودت می بینی مشت‌ها و لگد‌ها روی سینه و ران و بالای کمرت فرود می‌آید، اما دیگر دردی حس نمی‌کنی. هر چه هست، بی‌تفاوتی است.

می‌خواهم بگویم فقدانِ نخستین محبوب، کم از خوردن اولین مشت نیست. کم از شکسته شدن بینی با یک ضربه و راه افتادن باریکه خون روی تاتامی. تا وقتی میان تشک افتاده ای که هیچ، اما وقتی بلند شدی، می فهمی هنوز زمانی برای زندگی داری؛ برای جنگیدن، برای بدست آوردن و نگه‌داشتن آدم‌ها. اما توی ذهنت، بیم‌ناکی. بیم‌ناکِ فقدان. بیم‌ناک جاده و مرگ و خداحافظی. با چشم‌های خودت، رفیقت را می‌بینی که می‌رود. عشقت را. بابا و مامانت را. هرکدام را به‌گونه ای، منوالی. و این روحِ سفید پرهیجان، کبود می‌شود از هجمه مشت‌های کوفته و نشئه می‌شود از شدت ضربه‌های پشت هم.

حالا می‌خواهی بگویی غمگین نیست این حجم آدم‌های بی‌تفاوت با ماسک‌هایی که به واقع ترسناکند؟ غمگین نیست فراوانی «دوستت دارم» هایی‌که جوابش شکلک لبخند می‌شود یا نمی‌شود؟ غمگین نیست وانمودکردن و بازی‌های تکراریِ هر روزه؟ راستی رفیق جان، حال امروز خودت چگونه است؟ هنوز می جنگی یا بی تفاوتی؟

برچسب:
یک دیدگاه بنویسید