دربارهی نارنگی
مامان بزرگه میگفت پوست نارنگیو میندازه خونهی در و همساده. بابا میگفت اگه بخواد اینطوری کنه، میبرم پرورشگاه، تحویلش میدم. یکبار از پشت بام، با لولهی خودکار، خانم رزاقخواه را با گلولهی پوست نارنگی زدم. مامان بزرگه خانه را گذاشت روی سرش.
بابامحسن گوشم را گرفت و انداختم عقب تاکسیش. برد که جلوی کلانتری بهارستان پیادهام کند. گفت وردار بقچهتو برو. من بچهی این شکلی نمیخوام. گفتم گه خوردم. آقاجون جلو نشسته بود. به زبون محلی گفت از وقتی مادرش مرده، اینطوری میکنهها، گناه داره.
فرداش، من را چند تا مغازه برد. همه سر بالا انداختند. عباسساعت ساز گفت خدا مادرش رو بیامرزه. هفت صبح بیاد. صبح تاشب، یک ذرهبین یک چشمی میزد و دندهها و عقربههای ساعتها را جا میزد یا باطری میانداخت.
من باید وسط ساعتهای چوبی دیواریِ پشت مغازه، سیخ مینشستم و دستهای اوستا را میسُکیدم و نهایتش، غروبها آب قناری را عوض میکردم. عباسآقا میگفت خدا مادرت رو بیامرزه. همین که دست به چیزی نزنی، بزرگترین کاره.
بعضی عصرها میرفت و روی پلهی جلوی مغازه با پیروپاتالها چایی هورت میکشید یا نارنگی میلمباند. بوی نارنگی که میآمد، وولوولکم میگرفت. ور میجستم پشت میز تعمیر و ذرهبین یک چشمی را میزدم. یک بار، کل چرخدندهها و عقربههای ساعتِ سیکو ریخت زمین.
عباس آقا از روی پله داد زد خدا مادرتو بیامرزه. چیکار کردی؟ گفتم گه خوردم. غروبش، یومیهام را گذاشت کف دستم. اندازه یک هفتهام بود. اسکناسها بوی نارنگی میداد.گفت خستههم نباشی.
شبش از ترس بابا، خودم را به خواب زدم و سُریدم زیر پتو. مامان بزرگهگفت من دیگه جون ندارم باهاش یکهبهدوکنم. بابا گفت چه کنم مادر من؟ چه کنم؟ گوشت تنمه. آقاجون گفت جلوش اسم پرورشگاه رو نیار محسن. پیرمون در اومد انقدر تو جاش شاشید. بسپارش به من. میبرمش دکون یکی دیگه.
یکهو برق رفت. مامان بزرگه از تو حیاط پیسوز آورد و گذاشت وسط قالی. من داشتم از سوراخِ پتو نگاهشان میکردم. آقاجون گفت گریه کن محسن. گریه کن. غُده میشه آخرش. مامان بزرگه با پر روسری، دماغش را گرفت. گفت این ننه مرده، گشنه خوابیدهها. بیدارش کنید لااقل یه لقمهنونوپنیر بخوره.
بابا گفت کی این پاییز تموم میشه؟ مامان بزرگه گفت منم نارنگی میبینم میخوام پس بیفتم. یادته پوستش رو میمالید پشت دستهاش؟ آقاجون گفت پروانه. پروانه. بعد چندباری با کف دست زد روی زانوش و بابا بالاخره گریه کرد.
پینوشت: چون 33 پاییز است نیستی، مامان پروانه.