چادرِ عربی داشت و صورتِ تانیمه پوشانده. با چند تار موی خرمایی وزِ بیرون از حجاب و چشمهای آبیِ روشن….
چادرِ عربی داشت و صورتِ تانیمه پوشانده. با چند تار موی خرمایی وزِ بیرون از حجاب و چشمهای آبیِ روشن….
یکی از مشقهایی که همیشه به بچه ها میدهم، نوشتن از شادی است. اما کمتر دیدهام کسی از پسش بر…
من مرض چک کردن دارم. در را که قفل میکنم، یکبار دیگر کلید می اندازم و میچرخانم. بعد میروم تا…
محمدرضا ته کارتبازها بود. انگشتهاش را طوری بههم میچسباند و به کف دستش قوس میداد، که وقتی روی کارتها میکوبید،…