مامان پروانه عزیز همیشه آرزو میکردم برای یک بار هم که شده بیهوش شوم. نه از این بیهوشیهای عمل آپاندیس…
مامان پروانه عزیز همیشه آرزو میکردم برای یک بار هم که شده بیهوش شوم. نه از این بیهوشیهای عمل آپاندیس…
غسل میکنم، غسل انار یاقوتی کاشان که رنگ لبهات بود، آن نیمه شبِ یخ بستهی آخرهای اسفند و نشسته بودیم…
دست بکشید از ما. اینجا همه مردهاند. من از همه مردهتر. امروز که بیدار شدم، دلم نمیخواست قیِ کنار چشمم…
گفتم «ببخشید خانوم، مثل این که این کاغذ از کیف شما افتاده.» کوچه خلوت بود. نامه را گرفت و دوید….