آقامعلم روی تخته نوشت «وقتی بزرگ شدید، دوستدارید چکاره شوید؟» فوری توی برگهام نوشتم «آخوند.» کاغذها را که جمع کرد،…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
آقامعلم روی تخته نوشت «وقتی بزرگ شدید، دوستدارید چکاره شوید؟» فوری توی برگهام نوشتم «آخوند.» کاغذها را که جمع کرد،…
میگویم «قول داده بودی.» سرم را بالا نمیآورم تا بتوانم همین یک جمله را بگویم. قاشق و چنگال را از…
امروز تصویری دیدم که زیرش نوشته بود «آخرین دیدار» عکس برای روزی بود که سربازها را با کشتی می فرستادند…
امروز وسط نوشتن، یکهو یاد ویدیو خرابه افتادم. یاد شوهای نوروزی. یاد فیلم جزیره آدمخوارها که بابا میگفت قضیهاش واقعی…