آن روز یواشکی رفتم توی خانه و تا شب توی کمد رختخوابها قایم شدم. بابا که آمد از سوراخِ جای…
آن روز یواشکی رفتم توی خانه و تا شب توی کمد رختخوابها قایم شدم. بابا که آمد از سوراخِ جای…
ما عینکی نبودیم خدا می داند. چشم هامان سو داشت. آب نمی آورد به این راحتی ها. تا تو آمدی….
در قصه ها آمده است که برای سست کردن عشق فرهاد، یکی را فرستادند تا به او بگوید که شیرین…
خرمگسی توی اتاق می چرخید و هر جا که میشد، می نشست. روی گل های قالی، لبه لیوان خالی از…