مانکن را من خریده بودم. پلاستیک گلبهی بود با باسن برجسته، صورت نصفه و لبهای قلوه ای سرخ. همان اول،…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
مانکن را من خریده بودم. پلاستیک گلبهی بود با باسن برجسته، صورت نصفه و لبهای قلوه ای سرخ. همان اول،…
آنسال، همه جوری رفتار میکردند که انگار چیزی نشده. بابا ریشش را خطِ گرد انداخته بود. مامانبزرگ، دو ظرف کوچک…
طبقه دوم خانهمان بودم که زنِ حاجی را آوردند. داشتم از لای حصیر جلوی پنجره، حیاط خانه آن ها را…
خانمهای کاشانی، به سیاه حساسند. خیلی حساس. آنقدر که میتوانند یک شبانهروز چانه بزنند که فلان چیز سیاه است یا…