مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کارگاه_داستان

22 شهریور 1396 ما پول این سوسول بازیارو نداریم

ما پول اين سوسول بازي‌ها را نداشتيم. بابا فقط سالي يك جفت كتاني ارزان برايم مي‌خريد. هر روز هم مي‌پوشيدمش….

13 شهریور 1396 تیله‌های خوش‌رنگ

ما بهش می‌گفتیم آقاجون کاشی. اما بابا صدایش می‌کرد سمور آبی. سمور آبی، امروز مرد. دیروز یعنی. امروز آمدیم کاشان…

6 شهریور 1396 داستان چیزی بجز دروغ نیست

دیروز برای لحظه‌ای شکستم. توی کلاس، داشتم رمانم را می‌خواندم. رسیده بودم به آخرهاش. هی تو دلم می‌گفتم «مرتضا تصویر…

31 مرداد 1396 نانِ خشک

چادرِ عربی داشت و صورتِ تا‌نیمه پوشانده. با چند تار موی خرمایی وزِ بیرون از حجاب و چشم‌های آبیِ روشن….