مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کارگاه_داستان

15 مهر 1395 کُتَلِ هیئت

من و محسن شیپیش با هم رسیدیم به کُتَلِ هیئت. اما اول، من دستم را زدم به دسته چوبی اش….

14 مهر 1395 این علم یزید چیه روی دوشت؟

تازه دانشگاهم تمام شده بود. سرزده برگشته بودم کاشان. از آسمان، آتش می‌بارید. گفتم: «سلام بابا.» پشت ویترین مغازه، نشسته…

10 مهر 1395 روز جهانی سالمندان

يه وقتي آدم ميگه دلم براي بابام، مامانم، آقاجونم، مامان بزرگم تنگه. همه هم مي فهمن. درك مي كنن كه…

8 مهر 1395 عشق درد است

توی شهربازی، باید نیم ساعت سه ربعی بایستی توی صف، برای اینکه سه دقیقه توی هوا تاب بخوری، دور تا…