مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کارگاه_داستان

1 دی 1394 شناسنامه المثنی

آن شبی که دزد به تاکسی بابا زد، چیز دندان گیری پیدا نکرده بود الا یک کاسه پر از سکه…

30 آذر 1394 شب یلدا

قرار بود متنی بنویسم که در شب یلدا، بر صفحه نخستِ مفاتیحِ پای سفره عقد رفیق نازنینی، جا خوش کند…

29 آذر 1394 بعلت فوت پدر، مغازه تعطیل است

آقاجون گفت: «مرتضا این بیست تومن رو بگیر بپر دم دکون عباس آقا دو تا شیر بگیر.» گفتم: «باشه.» دویدم…

28 آذر 1394 دوچرخه

آن روز یواشکی رفتم توی خانه و تا شب توی کمد رختخواب‌ها قایم شدم. بابا که آمد از سوراخِ جای…