بچهتر که بودم، اتوبوسهای دوطبقهی شمشیری-قیام پر بود از پیرمردهای هرزه دست… ترکیب دلهرهاوری از بوی عرق و تنانگی…حرکت آرام…
بچهتر که بودم، اتوبوسهای دوطبقهی شمشیری-قیام پر بود از پیرمردهای هرزه دست… ترکیب دلهرهاوری از بوی عرق و تنانگی…حرکت آرام…
رابطهی هفت سالهی من و مامان پروانه، مانند هیچ مادر و پسر دیگری نبود. مثلا موقع فوت کردن کیک تولدشش…
تو که موهات، از زیر روسری سرخابیت، شره میکرد به انحنای غریب کمرت. تو که وقتی من را از دور…
سالها پیش، در چنین روزهایی با فقدانی مواجه شدم که هیچ نمیتوانم دربارهاش حرف بزنم. اندوهی که لبخند من را…