يك جايي از سرطان، بيمار يكهو سالم ميشود. خوبِ خوب. فكر میكند همه چی تمام شده و دوباره برمیگردد پيش…
يك جايي از سرطان، بيمار يكهو سالم ميشود. خوبِ خوب. فكر میكند همه چی تمام شده و دوباره برمیگردد پيش…
در تمام این سالها به آقای احمدی فکر کردهام. یعنی آرزویم است جایی ببینمش. یکبار هم رفتم مدرسه سابقم. گفتند…
اگر از بابای من میپرسیدی بعد از شش ساعت رانندگی میخواهی چیکار کنی؟ میگفت یک شبانه روز خواب. آقاجون میگفت…
سالهاست دارم با خودم سر همین چند کلمه می جنگم. چندباری هم نوشتهام و گمش کردم. یعنی خودم خواستم گم…