از همان روز اول قرار گذاشتیم که اگر رابطهمان خوب پیش نرفت، برگردیم همینجا. بنشینیم زیر همین آلاچیق. توی چشمهای…
از همان روز اول قرار گذاشتیم که اگر رابطهمان خوب پیش نرفت، برگردیم همینجا. بنشینیم زیر همین آلاچیق. توی چشمهای…
این روزها برای رمان جدیدم روی مفهوم جهنم کار می کنم. کلی هم کتاب خوانده ام و نقاشی دیده ام….
بابا که کلید انداخت توی در و سوت همیشگیاش را زد، پریدم توی بغلش و گفتم «همش بیست.» کارنامه کلاس…
بابا محسن، بدترین آدم برای مشورت کردن بود. هر کاری میخواستی بکنی، سه ساعت در مورد عواقبش حرف میزد. مثلن…