پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
مامان پروانه عزیز دستم نمیرود به نوشتن این کلمات. اما وقتی شما مُردید، صداها سراغ ما آمدند. صداهای آشنا…
هوا آلوده است. تهران را تعطیل کردهاند به جز چند جا که یکیش ما باشیم. دوباره باید از آن حرفهای…
هادیخان، آدم پرابهتی بود. ریشش را نمیتراشید، صدای ترسناکی داشت و قویترین آدمی بود که میشناختیم. شبهای احیا،…
نوشته بودم آدم باید گاهی خودش را بمیراند. وقت مواجهه بود. پس، خودم را به قبر عمیقی دفن کردم و…