مامان پروانه عزیز وقتی شما مُردید، مامان بزرگه گفت یک چیزی قَدِ فندق؛ توی گلویش گیر کرده. آقاجون، مرتب وضو…
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
پدر، همسر و غمگین معاصر
داستان نویس
معلم داستان نویسی
مدیر آیتی و CRM
کارشناس تولید محتوا
مامان پروانه عزیز وقتی شما مُردید، مامان بزرگه گفت یک چیزی قَدِ فندق؛ توی گلویش گیر کرده. آقاجون، مرتب وضو…
نوشته بود «امیدوارم تو نیز عشقی این چنین بیابی. عشقی که همهکاره و قدرتمند است. عشقی که به تو حس…
همه چیز قرار است شما را به خاطر من بیاورد، مامان پروانه. حتی همین خرمای ساده افطار که روی…
عسل عاشق جوکر است. یکبار با ما میبیند. یکبار خانهی مادربزرگش. و چندبار تکرارش را از شبکهای ماهواره که خودش…