دیروز ، وقتی پیچهای برفی جادهی هراز را میراندم، غرق خیالات پرشماری بودم. عسل بیهوا پرسید: به چی فکر میکنی…
دیروز ، وقتی پیچهای برفی جادهی هراز را میراندم، غرق خیالات پرشماری بودم. عسل بیهوا پرسید: به چی فکر میکنی…
ما، بابا نداریم و این منصفانه نیست. میخواهد تقدیر و حکمت و امتحان و چیزهای دیگر باشد یا نه. منصفانه…
آدمِ رفتن باشید، رفقا؛ نه آدم ماندن. اگر راهی بلدید، یا بهانهای میشناسید، بروید. حتی اگر رفتنتان، خروشی علیهی هنجارها…
مامان پروانه عزیز دیروز عسل، عروسکهایش را چیده بود و اسمهاشان را به من یاد میداد. میگفت غذای همهی شان…