یکی از بزرگترین هراسهای کودکیام، گیرافتادن در دام «بچهبازها» بود. پیرمردهایی با دندانهای افتاده و چشمهای درنده که مرتب اشاره…
یکی از بزرگترین هراسهای کودکیام، گیرافتادن در دام «بچهبازها» بود. پیرمردهایی با دندانهای افتاده و چشمهای درنده که مرتب اشاره…
توی «اعترافات هولناک لاکپشت مرده»، صحنهای نوشته بودم از جنازهای در آمبولانس، که صاحب و آشنایی ندارد. غریب و تنها…
خدایا. گفته بودند از رگ گردن نزدیکتری به ما. اما، به تو از دور سلام. و بله؛ سلام آدمی بیطمع…
عسل شیفتهی باب اسفنجی است. گرچه قسمتی را دوستتر دارد که باب، آلودهی چالشی بیفایده میشود و فراموش میکند به…