مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

مرتضی برزگر

پدر، همسر و غمگین معاصر

داستان نویس

معلم داستان نویسی

مدیر آی‌تی و CRM

کارشناس تولید محتوا

برچسب:کارگاه_داستان

26 شهریور 1397 کمرم درد می کنه بابا

بابا که داشت می‌مرد، فلج شده بود. یعنی قبل‌ترش یک‌بار فلجِ نصفه و نیمه شد تاکمر. بعد خودبه‌خود خوب شد….

22 شهریور 1397 من اساسا دوست داشتن را جز با تو نشناختم…

کسی را بعد تو دوست نخواهم داشت. نه که واقعن دوست نداشته باشم. این‌گونه که تو را، نمی‌توانم. این‌گونه که…

18 شهریور 1397 شفای خیر گرفته

آن روز که توی کلاس، پل‌های انتقال را توضیح می‌دادم، هیچ گمان نمی‌کردم امروز، یک ساکن، که نشسته بر حرفی،…

13 شهریور 1397 ای‌کاش که انسان دوباره متولد شود

نه که حرف برای زدن نداشته باشیم، نه که ترسیده باشیم یا بترسیم از گفتن حق، نه که دردمان نگرفته…